با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Dip

dɪp dɪp dɪp dɪp
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    dipped
  • شکل سوم:

    dipped
  • سوم‌شخص مفرد:

    dips
  • وجه وصفی حال:

    dipping
  • شکل جمع:

    dips

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive verb - intransitive adverb B2
شیب، غوطه دادن، تعمید دادن، غوطه‌ور شدن، پایین آمدن، سرازیری، جیب‌بر، فرو‌رفتگی، غسل

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

هوش مصنوعی فست دیکشنری
- I dipped my hands in the cool water.
- دستان خود را در آب خنک فرو کردم.
- The sound of oars dipping rhythmically.
- صدای پاروها که به طور موزونی در آب فرو می‌رفت.
- The wind caused the branches to dip in and out of the water.
- باد موجب شد که شاخه‌ها مرتباً در آب فرو بروند و در بیایند.
- You can dip wool in any color.
- شما می‌توانید پشم را به هر رنگی رنگرزی کنید.
- a sheep dip
- تانک گندزدایی گوسفند
- I had to dip into my savings.
- مجبور شدم به پساندازم دست بزنم.
- The cook dipped the soup from the pot.
- آشپز (با ملاقه) آبگوشت را از دیگ کشید.
- to dip the flag in a parade
- در رژه پرچم را نیمه‌افراشته کردن
- To enter the cave, he had to dip his head.
- مجبور شد برای وارد شدن به غار سر خود را فرود بیاورد.
- The sun dipped into the sea.
- خورشید در دریا فرو رفت.
- Our sales dipped in May.
- در ماه مه فروش ما کم شد.
- Suddenly, the road dipped left.
- ناگهان جاده به سوی چپ شیب پیدا کرد.
- The road was full of dips and curves.
- جاده پر از پیچ و خم و شیب بود.
- This book should be dipped into rather than read from cover to cover.
- این کتاب را باید جسته و گریخته خواند، نه از اول تا آخر.
- The plane dipped to drop its bombs.
- هواپیما برای انداختن بمب‌هایش شیرجه رفت.
- He went to the pool for a quick dip.
- او برای آب‌تنی مختصری به استخر رفت.
- A dip for potato chips.
- سس برای آن که سیب‌زمینی سرخ‌کرده در آن فرو برده شود.
- He kept dipping his hands into his pockets.
- او مرتباً دست‌هایش را در جیب می‌کرد.
- The food is ready, dip in!
- خوراک حاضر است، بفرمایید!
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد dip

  1. noun submersion in liquid
    Synonyms: bath, dive, douche, drenching, ducking, immersion, plunge, soak, soaking, swim
  2. noun something for dunking
    Synonyms: concoction, dilution, infusion, mixture, preparation, solution, suffusion, suspension
  3. noun depression; decline
    Synonyms: basin, concavity, declivity, descent, downslide, downswing, downtrend, drop, fall, fall-off, hole, hollow, inclination, incline, lowering, pitch, sag, sink, sinkage, sinkhole, slip, slope, slump
    Antonyms: ascent, increase, rise
  4. verb put into liquid
    Synonyms: baptize, bathe, douse, drench, duck, dunk, immerse, irrigate, lave, lower, moisten, pitch, plunge, rinse, slop, slosh, soak, souse, splash, steep, submerge, submerse, wash, water, wet
  5. verb lower, descend
    Synonyms: bend, decline, disappear, droop, drop down, fade, fall, go down, incline, nose-dive, plummet, plunge, reach, recede, sag, set, settle, sheer, sink, skew, skid, slant, slip, slope, slue, slump, spiral, subside, swoop, tilt, tumble, veer, verge
    Antonyms: ascend, raise
  6. verb scoop, ladle
    Synonyms: bail, bale, bucket, decant, dish, draft off, draw, draw out, dredge, handle, lade, lift, offer, reach into, shovel, spoon, strain

Idioms

  • dip into a pocket (or savings, purse, etc.)

    مرتب دست کردن توی جیب (یا برداشتن از پس‌انداز و کیف پول و غیره)

  • dip in!

    بفرمایید بخورید!، سهیم شوید!، سهم خود را بردار!

ارجاع به لغت dip

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «dip» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/dip

لغات نزدیک dip

پیشنهاد بهبود معانی