Skid

skɪd skɪd
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    skidded
  • شکل سوم:

    skidded
  • سوم‌شخص مفرد:

    skids
  • وجه وصفی حال:

    skidding
  • شکل جمع:

    skids

معنی و نمونه‌جمله

noun verb - transitive verb - intransitive adverb
تیر حائل، تیر پایه، لغزیدن، غلتگاه، سرخوردن، ترمز ماشین، تخته پل، راه شکست، مسیر سقوط، ترمز کردن، سریدن، سرانیدن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- I pushed hard on the brakes and the car skidded ten meters.
- محکم ترمز گرفتم و اتومبیل ده متر سر خورد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد skid

  1. verb slide against will
    Synonyms:
    slip move drift slide swerve veer sheer skew slue glide go into skid

Collocations

  • skid mark

    جای چرخ اتومبیل (در اثر لیز خوردن یا ترمز گرفتن)

Idioms

  • put the skids to

    (عامیانه) ناکام کردن، موجب شکست شدن

ارجاع به لغت skid

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «skid» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۶ فروردین ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/skid

لغات نزدیک skid

پیشنهاد بهبود معانی