گذشتهی ساده:
dishedشکل سوم:
dishedسومشخص مفرد:
dishesوجه وصفی حال:
dishingشکل جمع:
dishesظروف (تمام بشقابها و لیوانها و چاقوها و چنگالها و غیره که در طول صرف غذا از آنها استفاده شده است) (the dishes)
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
I will lay out the dishes on the table.
من ظروف را روی میز خواهم چید.
I hate doing the dishes.
از شستن ظروف متنفرم.
غذا و آشپزی خوراک، غذا
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی غذا و آشپزی
They served us delicious and exotic dishes.
خوراکهای خوشمزه و کمنظیری به ما دادند.
highly-spiced dishes
خوراکهای تند
She has even learned to make Chinese dishes.
او درست کردن خوراک چینی را هم یاد گرفته است.
my favorite dish
خوراک محبوب من
Indian dishes
غذاهای هندی
قدیمی تیکه، لعبت (فرد جذاب از نظر جنسی)
I can't take my eyes off her, she's a dish!
نمیتونم چشمهام رو ازش بردارم، اون یه تیکه است!
The party was full of dishes.
مهمونی پر از لعبت بود.
ورزش پاس دادن (در ورزشهای گروهی مانند بسکتبال یا هاکی روی یخ)
The player must have good vision in order to dish well.
بازیکن باید دید خوبی داشته باشه تا بهخوبی پاس بده.
Dish me the ball.
توپ رو پاس بده.
دلخواه (کار یا چیز)
Social intercourse was not his dish.
روابط اجتماعی دلخواه او نبود.
Cooking is her favorite dish.
آشپزی کار دلخواه اونه.
فرورفتگی بشقابمانند
He analyzed the dish.
او فرورفتگی بشقابمانند را تجزیهوتحلیل کرد.
The dish in the mirror reflected the sunlight.
فرورفتگی بشقابمانند آیینه نور خورشید را منعکس کرد.
غذا و آشپزی کشیدن، سرو کردن (اغلب با up میآید)
All the guests are here; why don't you dish out the food?
مهمانان همه اینجا هستند؛ چرا غذا را نمیکشی؟
The chef dished up the soup to the hungry crowd.
سرآشپز سوپ را برای جمعیت گرسنه سرو کرد.
مقعر کردن، دیسمانند کردن
She dished the metal.
فلز را مقعر کرد.
The potter dished the clay.
سفالگر خاک رس را دیسمانند کرد.
فاش کردن، فاش شدن (اطلاعات و غیره)
Don't dish any personal information.
هیچ اطلاعات شخصیای را فاش نکنید.
We promised not to dish on our friend's secret.
قول دادیم که راز دوستمان را فاش نکنیم.
(امریکا - عامیانه) مورد حمله قرار دادن، خدمت (کسی) رسیدن
واژه "dish" در زبان انگلیسی دارای معانی و کاربردهای متعددی است که هر کدام از آنها در زمینههای مختلف به کار میروند. در اینجا به بررسی معانی، توضیحات و نکات جالب مربوط به این واژه میپردازیم.
معانی اصلی "dish"
الف) ظرف غذا
اولین و رایجترین معنای "dish" به ظرفی اطلاق میشود که برای سرو غذا استفاده میشود. این ظرف میتواند از جنسهای مختلفی مانند سرامیک، شیشه یا پلاستیک باشد. در این زمینه، "dish" به انواع مختلفی از ظروف مانند بشقاب، کاسه و حتی قابلمه اشاره دارد.
ب) غذا
دومین معنا، به خود غذا اشاره دارد. در این حالت، "dish" به نوع خاصی از غذا اشاره میکند که معمولاً به صورت آماده و سرو شده در یک ظرف خاص ارائه میشود. به عنوان مثال، "pasta dish" به معنای "غذای پاستا" است.
کاربردهای دیگر
الف) اصطلاحات خاص
در برخی از اصطلاحات، "dish" میتواند به معنی یک وعده غذایی خاص یا نوع خاصی از غذا باشد. به عنوان مثال، عبارت "signature dish" به غذایی اشاره دارد که به یک رستوران یا سرآشپز خاص تعلق دارد و معمولاً نشاندهنده مهارت یا تخصص آنهاست.
ب) در زبان عامیانه
در زبان عامیانه، "dish" میتواند به معنای "گفتگو" یا "خبر" نیز به کار رود. به عنوان مثال، "Let's dish" به معنای "بیایید گپ بزنیم" است.
نکات جالب
الف) ریشهشناسی
ریشه واژه "dish" به زبان لاتین برمیگردد. این واژه در زبان فرانسوی به شکل "dishe" و سپس به زبان انگلیسی منتقل شده است.
ب) تنوع فرهنگی
در فرهنگهای مختلف، انواع مختلفی از "dishes" وجود دارد. به عنوان مثال، در فرهنگ ایرانی میتوان به غذاهایی مانند "قورمه سبزی" یا "زرشک پلو با مرغ" اشاره کرد که هر کدام به عنوان یک "dish" خاص شناخته میشوند.
ج) نقش در مهمانیها
در بسیاری از فرهنگها، نوع و انتخاب "dish" برای مهمانیها و جشنها اهمیت ویژهای دارد. به عنوان مثال، در برخی از کشورهای آسیایی، تهیه و سرو غذاهای خاص میتواند نماد احترام به مهمانان باشد.
د) کاربرد در آشپزی
در دنیای آشپزی، "dish" به عنوان یک اصطلاح کلی برای توصیف غذاهای مختلف به کار میرود. سرآشپزان معمولا سعی میکنند با ترکیب مواد اولیه مختلف، یک "dish" منحصر به فرد و خوشمزه خلق کنند.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «dish» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/dish