فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Dish

dɪʃ dɪʃ

گذشته‌ی ساده:

dished

شکل سوم:

dished

سوم‌شخص مفرد:

dishes

وجه وصفی حال:

dishing

شکل جمع:

dishes

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable A2

دیس

I ate the chicken on the dish.

مرغ داخل دیس را خوردم.

a deep dish

دیس ته‌گود

noun plural A2

ظروف (تمام بشقاب‌ها و لیوان‌ها و چاقوها و چنگال‌ها و غیره که در طول صرف غذا از آن‌ها استفاده شده‌ است) (the dishes)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری

I will lay out the dishes on the table.

من ظروف را روی میز خواهم چید.

I hate doing the dishes.

از شستن ظروف متنفرم.

noun countable A2

غذا و آشپزی خوراک، غذا

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی غذا و آشپزی

مشاهده

They served us delicious and exotic dishes.

خوراک‌های خوشمزه و کم‌نظیری به ما دادند.

highly-spiced dishes

خوراک‌های تند

نمونه‌جمله‌های بیشتر

She has even learned to make Chinese dishes.

او درست کردن خوراک چینی را هم یاد گرفته است.

my favorite dish

خوراک محبوب من

Indian dishes

غذاهای هندی

noun singular

قدیمی تیکه، لعبت (فرد جذاب از نظر جنسی)

I can't take my eyes off her, she's a dish!

نمی‌تونم چشم‌هام رو ازش بردارم، اون یه تیکه است!

The party was full of dishes.

مهمونی پر از لعبت بود.

verb - intransitive verb - transitive informal

ورزش پاس دادن (در ورزش‌های گروهی مانند بسکتبال یا هاکی روی یخ)

The player must have good vision in order to dish well.

بازیکن باید دید خوبی داشته باشه تا به‌خوبی پاس بده.

Dish me the ball.

توپ رو پاس بده.

noun

دلخواه (کار یا چیز)

Social intercourse was not his dish.

روابط اجتماعی دلخواه او نبود.

Cooking is her favorite dish.

آشپزی کار دلخواه اونه.

noun

فرورفتگی بشقاب‌مانند

He analyzed the dish.

او فرورفتگی بشقاب‌مانند را تجزیه‌وتحلیل کرد.

The dish in the mirror reflected the sunlight.

فرورفتگی بشقاب‌مانند آیینه نور خورشید را منعکس کرد.

verb - transitive

غذا و آشپزی کشیدن، سرو کردن (اغلب با up می‌آید)

All the guests are here; why don't you dish out the food?

مهمانان همه اینجا هستند؛ چرا غذا را نمی‌کشی؟

The chef dished up the soup to the hungry crowd.

سرآشپز سوپ را برای جمعیت گرسنه سرو کرد.

verb - transitive

مقعر کردن، دیس‌مانند کردن

She dished the metal.

فلز را مقعر کرد.

The potter dished the clay.

سفالگر خاک رس را دیس‌مانند کرد.

verb - intransitive verb - transitive

فاش کردن، فاش شدن (اطلاعات و غیره)

Don't dish any personal information.

هیچ اطلاعات شخصی‌ای را فاش نکنید.

We promised not to dish on our friend's secret.

قول دادیم که راز دوستمان را فاش نکنیم.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد dish

  1. noun eating receptacle
    Synonyms:
    bowl cup container vessel plate pot mug tray saucer platter china ceramic pitcher casserole porringer pottery salver
  1. noun main part of meal
    Synonyms:
    food serving course fare helping eats entrée recipe
  1. noun attractive woman
    Synonyms:
    beauty doll cutie babe honey chick fox peach angel cover girl pin-up bunny tomato broad cutie-pie dollface dream girl good-looking woman hot number bathing beauty beauty queen glamor girl dreamboat raving beauty centerfold cupcake hot dish sex pot sex kitten sex bunny

Idioms

dish it out

(امریکا - عامیانه) مورد حمله قرار دادن، خدمت (کسی) رسیدن

سوال‌های رایج dish

معنی dish به فارسی چی میشه؟

واژه "dish" در زبان انگلیسی دارای معانی و کاربردهای متعددی است که هر کدام از آن‌ها در زمینه‌های مختلف به کار می‌روند. در اینجا به بررسی معانی، توضیحات و نکات جالب مربوط به این واژه می‌پردازیم.

معانی اصلی "dish"

الف) ظرف غذا

اولین و رایج‌ترین معنای "dish" به ظرفی اطلاق می‌شود که برای سرو غذا استفاده می‌شود. این ظرف می‌تواند از جنس‌های مختلفی مانند سرامیک، شیشه یا پلاستیک باشد. در این زمینه، "dish" به انواع مختلفی از ظروف مانند بشقاب، کاسه و حتی قابلمه اشاره دارد.

ب) غذا

دومین معنا، به خود غذا اشاره دارد. در این حالت، "dish" به نوع خاصی از غذا اشاره می‌کند که معمولاً به صورت آماده و سرو شده در یک ظرف خاص ارائه می‌شود. به عنوان مثال، "pasta dish" به معنای "غذای پاستا" است.

کاربردهای دیگر

الف) اصطلاحات خاص

در برخی از اصطلاحات، "dish" می‌تواند به معنی یک وعده غذایی خاص یا نوع خاصی از غذا باشد. به عنوان مثال، عبارت "signature dish" به غذایی اشاره دارد که به یک رستوران یا سرآشپز خاص تعلق دارد و معمولاً نشان‌دهنده مهارت یا تخصص آن‌هاست.

ب) در زبان عامیانه

در زبان عامیانه، "dish" می‌تواند به معنای "گفتگو" یا "خبر" نیز به کار رود. به عنوان مثال، "Let's dish" به معنای "بیایید گپ بزنیم" است.

نکات جالب

الف) ریشه‌شناسی

ریشه واژه "dish" به زبان لاتین برمی‌گردد. این واژه در زبان فرانسوی به شکل "dishe" و سپس به زبان انگلیسی منتقل شده است.

ب) تنوع فرهنگی

در فرهنگ‌های مختلف، انواع مختلفی از "dishes" وجود دارد. به عنوان مثال، در فرهنگ ایرانی می‌توان به غذاهایی مانند "قورمه سبزی" یا "زرشک پلو با مرغ" اشاره کرد که هر کدام به عنوان یک "dish" خاص شناخته می‌شوند.

ج) نقش در مهمانی‌ها

در بسیاری از فرهنگ‌ها، نوع و انتخاب "dish" برای مهمانی‌ها و جشن‌ها اهمیت ویژه‌ای دارد. به عنوان مثال، در برخی از کشورهای آسیایی، تهیه و سرو غذاهای خاص می‌تواند نماد احترام به مهمانان باشد.

د) کاربرد در آشپزی

در دنیای آشپزی، "dish" به عنوان یک اصطلاح کلی برای توصیف غذاهای مختلف به کار می‌رود. سرآشپزان معمولا سعی می‌کنند با ترکیب مواد اولیه مختلف، یک "dish" منحصر به فرد و خوشمزه خلق کنند.

ارجاع به لغت dish

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «dish» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/dish

لغات نزدیک dish

پیشنهاد بهبود معانی