گذشتهی ساده:
foxedشکل سوم:
foxedسومشخص مفرد:
foxesوجه وصفی حال:
foxingشکل جمع:
foxesتبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
حقهبازی کردن، زرنگتر بودن، کلاه سر کسی گذاشتن، بامبول درآوردن
set the fox to watch the goose
گوشت را دست گربه سپردن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «fox» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/fox