Doll

dɑːl / / dɒːl dɒl
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    dolls

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun A1
عروسک، (مجازاً) زن زیبای نادان، دخترک

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- She was busy playing with her dolls.
- او سرگرم بازی با عروسک‌هایش بود.
- As a baby, Julie was a doll.
- در کودکی جولی مثل عروسک بود.
- Her daughter is quite a doll.
- دختر او واقعاً جذاب است.
- She was all dolled up for the party.
- برای مهمانی خودش را حسابی آراسته بود.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد doll

  1. noun toy person
    Synonyms: baby, dolly, effigy, figure, figurine, manikin, marionette, model, moppet, puppet
  2. noun generous person
    Synonyms: darling, decent person, helpful person, honey, prince, sweetheart, sweetie
  3. noun attractive woman
    Synonyms: angel, babe, bathing beauty, beauty queen, broad, bunny, centerfold, chick, cover girl, cupcake, cutie, cutie-pie, dish, dollface, dreamboat, dream girl, fox, glamour girl, good-looking woman, honey, hot dish, hot number, peach, pin-up, raving beauty, sex bunny, sex kitten, sexpot, tomato

ارجاع به لغت doll

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «doll» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/doll

لغات نزدیک doll

پیشنهاد بهبود معانی