آیکن بنر

فقط تا پایان شهریور فرصت دارید اشتراک را با قیمت فعلی تهیه کنید

خرید اشتراک با قیمت فعلی فقط تا پایان شهریور

خرید
آخرین به‌روزرسانی:

Baby

ˈbeɪbi ˈbeɪbi

گذشته‌ی ساده:

babied

شکل سوم:

babied

سوم‌شخص مفرد:

babies

وجه وصفی حال:

babying

شکل جمع:

babies

معنی baby | جمله با baby

noun countable A1

بچه، کودک، طفل، نوزاد

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح مقدماتی

مشاهده

She had her first baby last month.

اولین نوزادش ماه پیش متولد شد.

The little baby smiled when he saw his father’s face.

طفل کوچک وقتی چهره‌ی پدرش را دید، لبخند زد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

They all went to the picnic and I was left holding the baby.

آن‌ها همه به پیک‌نیک رفتند و همه‌ی کارها را به عهده‌ی من گذاشتند.

baby teeth

دندانهای شیری

noun countable A2

توله، جوجه، بره، کره، بچه (حیوان)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری

The cat is feeding her babies.

گربه دارد به بچه‌هایش شیر می‌دهد.

The mare stayed close to her baby horse in the field.

مادیان در مزرعه نزدیک کره‌ اسب خود ماند.

noun countable

ناپسند بچه، بچه‌ننه، لوس (بزرگسالی که رفتاری نابالغ دارد)

Don't be a baby; it didn't hurt that much.

بچه‌بازی درنیار؛ آن‌قدرها درد نداشت.

Don’t be a baby, it’s just a small scratch.

بچه‌بازی درنیار، این فقط خراشی کوچک است.

noun countable

کوچک‌ترین عضو، خردسال‌ترین عضو، کم‌سن‌ترین عضو (گروه یا خانواده)

Even though he’s an adult now, his siblings still call him the baby.

بااینکه حالا بزرگسال است، خواهر و برادرهایش هنوز او را بچه صدا می‌زنند.

At 19, he was the baby of the team.

او در ۱۹ سالگی کوچک‌ترین عضو تیم بود.

noun countable informal

انگلیسی آمریکایی عزیزم، عشقم، جانم، دلبندم

Open the window, baby, and come sit by me.

عزیزم پنجره را باز کن و کنارم بنشین.

Happy birthday, baby! I hope all your wishes come true.

تولدت مبارک دلبندم! امیدوارم همه‌ی آرزوهایت برآورده شود.

noun countable informal

کارِ مورد علاقه‌ی کسی، دغدغه، مسئولیت

That book is her baby; she spent five years writing it.

آن کتاب عشق اوست؛ پنج سال برای نوشتنش وقت گذاشته است.

The charity project has been his baby for years.

این پروژه‌ی خیریه سال‌هاست مسئولیت اصلی او بوده است.

verb - transitive informal

تر و خشک کردن، ناز کشیدن، لوس کردن

He is used to being babied by his wife.

عادت کرده است که زنش او را تر و خشک کند.

They babied their son so much that he became dependent.

آن‌ها پسرشان را آن‌قدر لوس کردند که وابسته شد.

verb - transitive

مراقبت کردن، مواظبت کردن، رسیدگی کردن

She babied her collection of rare books.

او از مجموعه کتاب‌های کمیابش خیلی مواظبت می‌کرد.

The car has been babied since the day it was bought.

از روزی که این ماشین خریداری شده، با احتیاط زیادی نگهداری شده است.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

to baby a cat

از گربه‌ای مواظبت کردن

adjective

توله، جوجه، بره، کره، بچه (حیوان)

A baby bird had fallen from the nest.

جوجه‌پرنده از لانه افتاده بود.

Tourists took pictures of the baby monkeys in the jungle.

گردشگران از بچه‌میمون‌ها در جنگل عکس گرفتند.

adjective

بچه، طفل، نوزاد

He smiled proudly while holding his baby girl.

او با افتخار درحالی‌که نوزاد دخترش را در آغوش گرفته بود لبخند زد.

The nurse wrapped the baby boy in a soft blanket.

پرستار، نوزاد پسر را در پتوی نرم پیچید.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

my baby brother

کوچکترین (کم‌سال‌ترین) برادر من

adjective

کوچک، مینیاتوری (سبزی‌جات)

The salad was made with baby lettuce and cherry tomatoes.

سالاد با کاهوی کوچک و گوجه‌فرنگی گیلاسی درست شده بود.

Baby vegetables are often sweeter and more tender than regular ones.

سبزیجات مینیاتوری اغلب شیرین‌تر و لطیف‌تر از انواع معمولی هستند.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

baby food

خوراک کودک

پیشنهاد بهبود معانی

انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد baby

  1. adjective miniature
    Antonyms:
  1. noun infant
    Synonyms:
    Antonyms:

Collocations

change a baby

کهنه‌ی بچه را عوض کردن

rock a baby to sleep

با تکان دادن بچه را خواب کردن

baby is due

موعد زایمان بچه است، زمان تولد بچه فرا رسیده

change the baby

عوض کردن پوشک بچه

expecting a baby

در انتظار بچه بودن، باردار بودن

Collocations بیشتر

have a baby

بچه دار شدن

newborn baby

نوزاد تازه متولد شده

baby turtle

بچه‌لاک‌پشت

Idioms

to be left holding the baby

(عامیانه) مجبور به انجام کاری شدن (به خاطر شانه خالی کردن دیگران)، (کارها) روی دست کسی افتادن

to throw the baby out with the bathwater

تر و خشک را با هم سوزاندن، خوب و بد را با هم از دست دادن

سوال‌های رایج baby

معنی baby به فارسی چی میشه؟

واژه "baby" در زبان انگلیسی به معنای "نوزاد" یا "کودک کوچک" است و معمولاً به فرزندان تازه متولد شده تا سن حدود دو یا سه سالگی اطلاق می‌شود. این واژه به عنوان یک اصطلاح محبت‌آمیز نیز برای اشاره به افراد بزرگ‌تر در موقعیت‌های غیررسمی یا در روابط عاشقانه استفاده می‌شود. در ادامه به بررسی معانی، نکات جالب و توضیحات مرتبط با این واژه می‌پردازیم.

معانی و کاربردها:

1. نوزاد: اصلی‌ترین معنی "baby" به نوزادان اشاره دارد. نوزادان معمولاً در ۰ تا ۱۲ ماهگی به این نام خوانده می‌شوند و در این دوره به شدت به مراقبت و توجه نیاز دارند.

2. کودک کوچک: پس از نوزادی، "baby" به کودکان کوچک‌تر از دو یا سه سال نیز اطلاق می‌شود. در این سنین، کودکان به سرعت در حال رشد و یادگیری هستند.

3. اصطلاح محبت‌آمیز: "baby" به عنوان یک اصطلاح محبت‌آمیز برای خطاب به همسر یا معشوق نیز استفاده می‌شود. این کاربرد در فرهنگ‌های مختلف به ویژه در روابط نزدیک رایج است.

4. در زبان محاوره‌ای: در زبان محاوره‌ای، "baby" می‌تواند به معنای "دوست‌داشتنی" یا "عزیز" نیز استفاده شود. به عنوان مثال، در مکالمات غیررسمی، افراد می‌توانند یکدیگر را "baby" صدا کنند.

نکات جالب:

1. رشد و توسعه: نوزادان در سال اول زندگی خود به طور قابل توجهی رشد می‌کنند. آن‌ها در این زمان به تدریج مهارت‌های حرکتی، زبانی و اجتماعی را یاد می‌گیرند. این دوره از زندگی آن‌ها به شدت حساس و حیاتی است.

2. تاثیر موسیقی: مطالعات نشان داده‌اند که گوش دادن به موسیقی می‌تواند بر رشد شناختی نوزادان تأثیر مثبت داشته باشد. موسیقی نه تنها به آرامش نوزادان کمک می‌کند، بلکه می‌تواند مهارت‌های زبانی آن‌ها را نیز تقویت کند.

3. نوزادان و خواب: نوزادان تقریباً 16 تا 18 ساعت در روز می‌خوابند. خواب کافی برای رشد و توسعه آن‌ها بسیار مهم است و به تقویت سیستم ایمنی و یادگیری کمک می‌کند.

4. ارتباط عاطفی: نوزادان به طور طبیعی به صداها و چهره‌های آشنا واکنش نشان می‌دهند. این واکنش‌ها به ایجاد رابطه عاطفی بین نوزاد و والدین کمک می‌کند و احساس امنیت را در آن‌ها تقویت می‌کند.

5. زبان‌آموزی: نوزادان در سنین بسیار پایین شروع به یادگیری زبان می‌کنند. آن‌ها با گوش دادن به صداها و لحن‌های مختلف به تدریج توانایی‌های زبانی خود را توسعه می‌دهند. این فرآیند به نام "زبان‌آموزی پیش از تولد" نیز شناخته می‌شود.

گذشته‌ی ساده baby چی میشه؟

گذشته‌ی ساده baby در زبان انگلیسی babied است.

شکل سوم baby چی میشه؟

شکل سوم baby در زبان انگلیسی babied است.

شکل جمع baby چی میشه؟

شکل جمع baby در زبان انگلیسی babies است.

وجه وصفی حال baby چی میشه؟

وجه وصفی حال baby در زبان انگلیسی babying است.

سوم‌شخص مفرد baby چی میشه؟

سوم‌شخص مفرد baby در زبان انگلیسی babies است.

ارجاع به لغت baby

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «baby» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۶ شهریور ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/baby

لغات نزدیک baby

پیشنهاد بهبود معانی