فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Adult

ˈædʌlt / / əˈdʌlt ˈædʌlt / / əˈdʌlt

گذشته‌ی ساده:

adulted

شکل سوم:

adulted

سوم‌شخص مفرد:

adults

وجه وصفی حال:

adulting

شکل جمع:

adults

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable A1

(فرد یا حیوان) بزرگ‌سال، بالغ، بزرگ، کبیر

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح متوسط

مشاهده

He spent his life in Shiraz as a child and in Tehran as an adult.

خردسالی خود را در شیراز و بزرگ‌سالی خود را در تهران گذراند.

Only adults can vote.

فقط اشخاص بالغ می‌توانند رأی بدهند.

adjective A2

بزرگ‌سال، بزرگ‌سالی، بالغ

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری

an adult lion

شیر بالغ

He spent his adulthood in poverty.

دوران بزرگ‌سالی خود را در فقر گذراند.

adjective

مخصوص بزرگ‌سالان، مناسب برای بزرگ‌سالان

adult education

آموزش بزرگ‌سالان

They organized an adult discussion group for complex topics.

آن‌ها گروه مباحثه مخصوص بزرگ‌سالان برای موضوعات پیچیده تشکیل دادند.

adjective

(فیلم، مجله، کتاب و ...) مثبت هجده، مخصوص بزرگ‌سالان

The adult section of the bookstore is restricted to those over eighteen.

بخش مخصوص بزرگ‌سالان کتاب‌فروشی محدود به افراد بالای هجده سال است.

The gallery showcased adult art that explored human sexuality.

این گالری هنر مثبت هجده را به نمایش گذاشت که جنسیت انسان را بررسی می‌کرد.

verb - intransitive informal

مانند بزرگ‌سالان رفتار کردن، بالغانه رفتار کردن

It's time for him to adult and take charge of his own life.

وقت آن رسیده است که او بالغانه رفتار کند و مسئولیت زندگی خود را بر عهده بگیرد.

They need to adult and start planning for their future.

آن‌ها باید مانند بزرگ‌سالان رفتار کنند و برای آینده‌ی خود برنامه‌ریزی کنند.

verb - intransitive informal

بالغ شدن

It's time for us to adult and make our own decisions.

وقت آن است که بالغ شویم و خودمان تصمیم بگیریم.

They are starting to adult by taking responsibility for their finances.

آن‌ها با قبول مسئولیت امور مالی خود، شروع به بالغ شدن می‌کنند.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد adult

  1. adjective being mature, fully grown
    Synonyms:
    grown-up grown mature developed ripe ripened of age
    Antonyms:
    infant adolescent
  1. noun a mature, fully grown person
    Synonyms:
    person man woman grownup gentleperson
    Antonyms:
    infant adolescent

ارجاع به لغت adult

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «adult» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/adult

لغات نزدیک adult

پیشنهاد بهبود معانی