با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Mature

məˈtʊr məˈtʃʊə
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    matured
  • شکل سوم:

    matured
  • سوم شخص مفرد:

    matures
  • وجه وصفی حال:

    maturing
  • صفت تفضیلی:

    more mature
  • صفت عالی:

    most mature

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • adjective B2
    (میوه و غیره) رسیده، (انسان و جانور) بالغ، بالیده، رسیده به حد کمال، برنا، گوالیده، برومند
    • - mature fruit
    • - میوه‌ی رسیده
    • - mature cells
    • - یاخته‌های تکامل‌یافته
    • - full-bodied mature wines
    • - شراب‌های خوش‌طعم و جا‌افتاده
    • - when he reached twenty, he was considered to be mature.
    • - وقتی به بیست سالگی رسید، او را بالغ به حساب آوردند.
  • adjective
    کامل، تمام و کمال، تکامل یافته، سنجیده، حساب شده، (آدم) پخته، پرتجربه، عاقل، جاافتاده، خردمندانه، معقول، بزرگسال
    • - a mature scheme
    • - نقشه‌ی سنجیده
    • - a mature argument
    • - استدلال دقیق و حساب‌شده
    • - a person of mature age
    • - آدم پا به سن گذاشته
    • - she has a mature outlook on life.
    • - دید او نسبت به زندگی خردمندانه است.
    • - he acted maturely.
    • - او با پختگی عمل کرد.
  • verb - transitive verb - intransitive
    رسیده شدن یا کردن، بالغ شدن یا کردن، گوالیدن، بالیدن
    • - Fruit matures faster in warm weather.
    • - در هوای گرم میوه زودتر می‌رسد.
    • - Wine matures slowly.
    • - شراب آهسته رسیده می‌شود.
  • verb - transitive verb - intransitive
    باتجربه کردن یا شدن، جاافتاده کردن یا شدن، عاقل کردن یا شدن
    • - Military service matured him.
    • - خدمت نظام او را پخته کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد mature

  1. adjective adult, grown-up
    Synonyms: complete, cultivated, cultured, developed, fit, full-blown, full-fledged, full-grown, fully grown, grown, in full bloom, in one’s prime, matured, mellow, mellowed, of age, perfected, prepared, prime, ready, ripe, ripened, seasoned, settled, sophisticated
    Antonyms: green, immature, inexperienced, young, youthful
  2. verb become adult, fully grown
    Synonyms: advance, age, arrive, attain majority, become experienced, become wise, bloom, blossom, come of age, culminate, develop, evolve, fill out, flower, grow, grow up, maturate, mellow, mushroom, perfect, prime, progress, reach adulthood, reach majority, ripen, round, season, settle down, shoot up

Collocations

لغات هم‌خانواده mature

ارجاع به لغت mature

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «mature» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/mature

لغات نزدیک mature

پیشنهاد بهبود معانی