با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Grow

ɡroʊ ɡrəʊ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    grew
  • شکل سوم:

    grown
  • سوم‌شخص مفرد:

    grows
  • وجه وصفی حال:

    growing

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - intransitive adverb A2
رستن، روییدن، رشد کردن، سبز شدن، بزرگ شدن، زیادشدن، ترقی کردن، شدن، گشتن، رویانیدن، کاشتن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- Trees grow in a forest.
- درختان در جنگل می‌رویند.
- Children grow fast.
- بچه‌ها زود رشد می‌کنند.
- Tehran has grown.
- تهران بزرگ شده است.
- His money grew threefold.
- پولش سه برابر (بیشتر) شد.
- a growing fear
- ترس فزاینده
- Their number grew.
- تعداد آن‌ها زیاد شد.
- In Kashan they grow good figs.
- در کاشان انجیر خوب به عمل می‌آید.
- A garden grown over with weeds.
- باغچه‌ای که پر از علف هرز بود.
- He grew tired.
- او خسته شد.
- They grew to like each other.
- آن‌ها به هم عادت کردند.
- He grew a mustache.
- او سبیل گذاشت.
- His mustache grew.
- سبیل او در آمد.
- Your son has grown a lot since last year.
- پسر شما از پارسال خیلی قد کشیده است.
- Her anxiety for her children grows out of love.
- دلواپسی او در مورد بچه‌هایش به‌دلیل علاقه‌ی مفرط است.
- A boy grows into a man.
- پسر مرد می‌شود.
- This kind of weather grows on you.
- این نوع آب‌وهوا کم‌کم برای شما خوشایند می‌شود.
- Quarrels grow out of misunderstanding.
- مشاجرات از سوء تفاهم ناشی می‌شوند.
- She has grown out of her clothes.
- لباس‌هایش برایش تنگ شده‌است.
- a grown-up woman
- زن بالغ
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد grow

  1. verb become larger, evolve
    Synonyms: abound, advance, age, amplify, arise, augment, become, branch out, breed, build, burgeon, burst forth, come, come to be, cultivate, develop, dilate, enlarge, expand, extend, fill out, flourish, gain, germinate, get bigger, get taller, heighten, increase, issue, luxuriate, maturate, mature, mount, multiply, originate, pop up, produce, propagate, pullulate, raise, ripen, rise, shoot, spread, spring up, sprout, stem, stretch, swell, thicken, thrive, turn, vegetate, wax, widen
    Antonyms: decline, decrease, diminish, halt, lessen, reduce, stop, stunt

Phrasal verbs

  • to grow into

    شدن

  • to grow on (one)

    کم‌کم عزیز یا مهم شدن، کم‌کم اثر کردن، خوشایند شدن

  • to grow out of

    1- ناشی شدن از

    2- بزرگ شدن برای

  • to grow up

    1- رشد کردن، بزرگ شدن، بالغ شدن

    2- ناشی شدن از

Idioms

لغات هم‌خانواده grow

ارجاع به لغت grow

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «grow» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/grow

لغات نزدیک grow

پیشنهاد بهبود معانی