فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Thrive

θraɪv θraɪv

گذشته‌ی ساده:

throve

شکل سوم:

thriven

سوم‌شخص مفرد:

thrives

وجه وصفی حال:

thriving

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive C1

پیشرفت کردن، رونق یافتن، کامیاب شدن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری

The country's economy is thriving.

اقتصاد کشور درحال شکوفایی است.

His business is thriving.

کاسبی او گرفته است.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

Goats thrive in mountainous areas.

بز در جاهای کوهستانی خوب پرورش می‌یابد.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد thrive

  1. verb do well
    Synonyms:
    succeed flourish prosper advance develop grow shine bloom rise progress increase boom get ahead get on arrive bear fruit score make a go get there turn out well radiate batten wax burgeon mushroom get places get fat blossom shoot up
    Antonyms:
    fail decline lose languish

ارجاع به لغت thrive

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «thrive» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/thrive

لغات نزدیک thrive

پیشنهاد بهبود معانی