با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Wax

wæks wæks
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    waxed
  • شکل سوم:

    waxed
  • سوم شخص مفرد:

    waxes
  • وجه وصفی حال:

    waxing
  • شکل جمع:

    waxes

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive verb - intransitive uncountable
موم، مومی شکل، شمع مومی، رشد کردن، زیاد شدن،(درمورد ماه) رو به بدر رفتن، استحاله یافتن
- honey wax
- موم عسل
- floor wax
- واکس کف اتاق
- earwax
- چرک گوش
- to put on wax
- صفحه (ی چیزی را) پر کردن
- He waxes his mustache.
- او سبیل خود را با موم چرب می‌کند.
- to wax the floor
- کف اتاق را جلا دادن
- That country's power waxed.
- قدرت آن کشور زیاد شد.
- His anger waxed.
- خشمش رو به فزونی گذاشت.
- She ate a lot and waxed fatter.
- او خیلی خورد و چاق‌تر شد.
- to wax angry
- عصبانی شدن
- Ghodsi waxed on and on about his son's intelligence.
- قدسی مدت‌ها درباره‌ی هوش پسرش سخن سر داد.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد wax

  1. verb become large, fuller
    Synonyms: augment, become, build, come, develop, dilate, enlarge, expand, fill out, get bigger, get to, grow, grow full, heighten, increase, magnify, mount, multiply, rise, run, swell, turn, upsurge
    Antonyms: shrink

Collocations

  • wax and wane

    (به‌صورت متناوب) نوسان داشتن، فرازونشیب داشتن، افت‌وخیز داشتن، بالاوپایین شدن

Idioms

  • wax and wane

    (به‌صورت متناوب) نوسان داشتن، فرازونشیب داشتن، افت‌وخیز داشتن، بالاوپایین شدن

ارجاع به لغت wax

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «wax» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۵ مهر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/wax

لغات نزدیک wax

پیشنهاد بهبود معانی