گذشتهی ساده:
waxedشکل سوم:
waxedسومشخص مفرد:
waxesوجه وصفی حال:
waxingشکل جمع:
waxesموم، مومی شکل، شمع مومی، رشد کردن، زیاد شدن،(درمورد ماه) رو به بدر رفتن، استحاله یافتن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
honey wax
موم عسل
floor wax
واکس کف اتاق
earwax
چرک گوش
to put on wax
صفحه (ی چیزی را) پر کردن
He waxes his mustache.
او سبیل خود را با موم چرب میکند.
to wax the floor
کف اتاق را جلا دادن
That country's power waxed.
قدرت آن کشور زیاد شد.
His anger waxed.
خشمش رو به فزونی گذاشت.
She ate a lot and waxed fatter.
او خیلی خورد و چاقتر شد.
to wax angry
عصبانی شدن
Ghodsi waxed on and on about his son's intelligence.
قدسی مدتها دربارهی هوش پسرش سخن سر داد.
(بهصورت متناوب) نوسان داشتن، فرازونشیب داشتن، افتوخیز داشتن، بالاوپایین شدن
(بهصورت متناوب) نوسان داشتن، فرازونشیب داشتن، افتوخیز داشتن، بالاوپایین شدن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «wax» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/wax