فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Wax

wæks wæks

گذشته‌ی ساده:

waxed

شکل سوم:

waxed

سوم‌شخص مفرد:

waxes

وجه وصفی حال:

waxing

شکل جمع:

waxes

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive verb - intransitive uncountable

موم، مومی شکل، شمع مومی، رشد کردن، زیاد شدن،(درمورد ماه) رو به بدر رفتن، استحاله یافتن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری

honey wax

موم عسل

floor wax

واکس کف اتاق

نمونه‌جمله‌های بیشتر

earwax

چرک گوش

to put on wax

صفحه (ی چیزی را) پر کردن

He waxes his mustache.

او سبیل خود را با موم چرب می‌کند.

to wax the floor

کف اتاق را جلا دادن

That country's power waxed.

قدرت آن کشور زیاد شد.

His anger waxed.

خشمش رو به فزونی گذاشت.

She ate a lot and waxed fatter.

او خیلی خورد و چاق‌تر شد.

to wax angry

عصبانی شدن

Ghodsi waxed on and on about his son's intelligence.

قدسی مدت‌ها درباره‌ی هوش پسرش سخن سر داد.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد wax

  1. verb become large, fuller
    Synonyms:
    grow increase expand develop enlarge become swell rise augment multiply magnify build dilate fill out get bigger heighten mount turn come get to run grow full upsurge
    Antonyms:
    shrink

Collocations

wax and wane

(به‌صورت متناوب) نوسان داشتن، فرازونشیب داشتن، افت‌وخیز داشتن، بالاوپایین شدن

Idioms

wax and wane

(به‌صورت متناوب) نوسان داشتن، فرازونشیب داشتن، افت‌وخیز داشتن، بالاوپایین شدن

ارجاع به لغت wax

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «wax» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/wax

لغات نزدیک wax

پیشنهاد بهبود معانی