با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Build

bɪld bɪld
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    built
  • شکل سوم:

    built
  • سوم‌شخص مفرد:

    builds
  • وجه وصفی حال:

    building
  • شکل جمع:

    builds

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive verb - intransitive adverb A2
ساختن، بنا کردن، درست کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- a man of strong build
- مردی با هیکل نیرومند
- a stocky build
- قد و قواره‌ی خپله
- the build of a ship
- ساختمان یک کشتی
- to build a house
- خانه ساختن
- Their nests are built of straw.
- لانه‌های آن‌ها از کاه ساخته شده است.
- They built many roads and dams.
- آن‌ها راهها و سدهای زیادی ساختند.
- to build a case on the basis of scattered evidence
- ادعایی را بر مبنای شواهد و مدارک پراکنده تدوین کردن
- to build up good will among neighboring nations
- حسن نیت ملل هم‌جوار را تقویت کردن
- in order to build a more democratic society
- برای ساختن اجتماعی دمکراتیک (مردمی) تر
- He builds houses.
- او خانه می‌سازد (کارش خانه‌سازی است).
- Put your money in the bank and let the interest build.
- پولت را در بانک بگذار و بگذار بهره‌ی آن انباشته شود.
- The bookcase was built into the wall.
- جا کتابی را در داخل دیوار ساخته بودند.
- the inequalities built into that country's tax system
- نابرابری‌های موجود در نظام مالیاتی آن کشور
- an economy built on oil
- اقتصادی که بر پایه‌ی نفت بنا شده است
- to build up a product by advertising
- از راه آگهی فرآورده‌ای را دلپسندتر کردن
- They built up these lands two years ago.
- در این زمین‌ها دو سال پیش ساختمان‌سازی کردند.
- The officer tried to build up the soldiers' morale.
- افسر کوشید روحیه‌ی سربازان را بالا ببرد.
- to build up one's stamp collection
- مجموعه‌ی تمبر خود را بزرگتر کردن
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد build

  1. noun physical structure, form
    Synonyms: body, conformation, constitution, figure, frame, habit, habitus, physique, shape
    Antonyms: mind
  2. verb construct structure
    Synonyms: assemble, bring about, carpenter, cast, compile, compose, contrive, engineer, erect, evolve, fabricate, fashion, fit together, forge, form, frame, jerry-build, knock together, make, manufacture, model, prefabricate, produce, put together, put up, raise, rear, reconstruct, sculpture, set up, superstruct, synthesize, throw together, throw up
    Antonyms: demolish, destroy, dismantle, knock down, raze, ruin, take down
  3. verb initiate, found
    Synonyms: base, begin, constitute, establish, formulate, inaugurate, institute, originate, set up, start
    Antonyms: destroy, overthrow, overturn, ruin
  4. verb increase, accelerate
    Synonyms: aggrandize, amplify, augment, boost, compound, develop, enlarge, escalate, expand, extend, heighten, improve, intensify, magnify, mount, multiply, strengthen, swell, wax
    Antonyms: decelerate, decrease, destroy, ruin

Phrasal verbs

  • build into

    1- در درون چیزی قرار دادن یا تعبیه کردن

    2- بخشی از چیزی بودن یا کردن

  • build on

    متکی بودن بر، ناشی شدن از

  • build up

    رشد دادن، توسعه دادن، گسترش دادن

    ( سلامتی یا قدرت و اعتبار) تقویت کردن، ترقی دادن، ترویج کردن

لغات هم‌خانواده build

ارجاع به لغت build

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «build» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/build

لغات نزدیک build

پیشنهاد بهبود معانی