آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Phrasal verbs
    • Collocations
    • Idioms
    • لغات هم‌خانواده
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۱۲ آبان ۱۴۰۳

    Make

    meɪk meɪk

    گذشته‌ی ساده:

    made

    شکل سوم:

    made

    سوم‌شخص مفرد:

    makes

    وجه وصفی حال:

    making

    معنی make | جمله با make

    verb - transitive A1

    ساختن، به‌وجود آوردن، درست کردن

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی مقدماتی

    مشاهده

    (Lovelace) stone walls do not a prison make.

    دیوارهای سنگی، زندان به‌وجود نمی‌آورند.

    to make a house

    خانه ساختن

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    Who made these rules?

    چه کسی این مقررات را ساخته است؟

    to make a poem

    شعر ساختن

    verb - transitive

    ... دادن

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    نرم افزار آی او اس فست دیکشنری

    to make changes

    تغییر دادن

    verb - transitive

    ... کردن

    to make friends

    دوست پیدا کردن یا (شدن)

    They made her director.

    او را رئیس کردند.

    verb - transitive

    ... زدن

    to make a quick turn

    تند چرخ زدن

    verb - transitive

    تصنیف کردن، خلق کردن، باعث شدن، وادار یا مجبور کردن، تأسیس کردن، ساخت، سرشت، نظیر، شبیه

    We made it to Mashhad in two hours.

    ما دو ساعته به مشهد رسیدیم.

    You'll make a fine teacher.

    تو معلم خوبی خواهی شد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    The parliament makes laws and the government implements them.

    مجلس قانون وضع می‌کند و دولت آن را اجرا می‌کند.

    lawmakers

    قانون‌گذاران

    He made a fortune in the stock market.

    در بورس سهام ثروت زیادی به چنگ آورد.

    That venture made her.

    آن معامله کار او را رو به راه کرد.

    What do you make of this movie?

    از این فیلم چی سردرآوردی؟/ از این فیلم چه فهمیدی؟

    I make the distance about 400 miles.

    این مسافت را 400 مایل برآورد می‌کنم.

    He made the machine work.

    او ماشین را به کار انداخت.

    He made me laugh.

    او مرا به خنده آورد.

    Make him brush his teeth.

    وادارش کن دندان‌هایش را مسواک بزند.

    The ship made port.

    کشتی به بندر رسید.

    Two and two make four.

    دو و دو می‌شود چهار.

    Can you make it by yourself?

    خودت به تنهایی می‌توانی؟

    He didn't make the train.

    او به قطار نرسید.

    We made one hundred miles an hour.

    ما ساعتی صد کیلومتر می‌رفتیم.

    He made the team.

    او را در تیم پذیرفتند.

    It made the headlines.

    سرتیترهای روزنامه را تشکیل می‌داد.

    The story made all the papers.

    داستان در همه‌ی روزنامه‌ها چاپ شد.

    They made love.

    آن‌ها جماع کردند.

    She made to go.

    آهنگ رفتن کرد.

    tools of heavier make

    ابزار سنگین ساخت‌تر

    a foreign make of a car

    اتومبیل ساخت خارج

    this car's make and year

    مارک و تاریخ ساخت این اتومبیل

    do a make on a suspect

    شخص مورد سوءظن را انگشت‌نگاری کردن

    a man of this make

    مردی با این خلق و خوی

    made of stone

    ساخته‌شده از سنگ

    She made dinner.

    او شام را آماده کرد.

    This watch was made in Korea.

    این ساعت در کره ساخته شده است.

    made in Germany

    ساخت آلمان

    They were made for each other.

    اخلاقشان با هم جور درمی‌آمد.

    to make corrections

    تصحیح کردن

    to make a fire

    آتش روشن کردن

    Make room for me too!

    برای من هم جا باز کنید!

    to make a suggestion

    پیشنهاد کردن

    to make war

    جنگ کردن

    to make merry

    خوشی کردن

    to make bold

    جسارت کردن

    to make ready

    آماده کردن

    to make a lot of noise

    خیلی سر و صدا کردن

    to make a speech

    نطق کردن

    They made him king at the age of fifty.

    در پنجاه سالگی او را به شاهی برگزیدند.

    That beard makes him look old.

    ریش، او را پیر نشان می‌دهد.

    Stripes make her taller.

    (طرح) راه راه، او را بلندتر می‌نماید.

    She made the beds.

    او بسترها را مرتب کرد.

    He makes the house once a week.

    او هفته‌ای یک‌بار خانه را مرتب می‌کند.

    two pints make a quart

    دو پاینت برابر است با یک کوارت

    This makes his sixth novel.

    این ششمین رمان اوست.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد make

    1. verb create, build
      Synonyms:
      produce form build cause generate originate invent compose construct fashion prepare arrange assemble shape effect initiate establish whip up dream up put together synthesize engender conceive manufacture occasion parent secure mold hatch forge bring about constitute beget cook lead to adjust spawn frame get ready give rise to fabricate brew cook up draw on knock off tear off dash off throw together
      Antonyms:
      destroy ruin crush raze
    1. verb induce, compel
      Synonyms:
      cause force compel drive press oblige require effect start initiate bring about secure coerce impel constrain pressurize prevail upon impress interfere meddle tamper dragoon horn in shotgun concuss
      Antonyms:
      stop prevent discourage dissuade halt
    1. verb designate, appoint
      Synonyms:
      name nominate select appoint assign delegate elect constitute install tap ordain create advance invest proffer finger tender
      Antonyms:
      renounce demote
    1. verb enact, execute
      Synonyms:
      do perform execute act carry out practice engage in conduct effect pass establish declare decree prepare form frame formulate draft draw up legislate carry on carry through prosecute wage
      Antonyms:
      deny refuse veto disallow refute
    1. verb add up to; constitute
      Synonyms:
      compose form make up represent amount to equal comprise embody constitute construct put together compound mix organize fabricate synthesize come to structure texture
    1. verb estimate, infer
      Synonyms:
      think suppose judge reckon figure gather deduce conclude infer derive draw calculate gauge deduct dope out collect
      Antonyms:
      measure calculate
    1. verb earn, acquire
      Synonyms:
      get gain acquire receive secure net realize obtain reap take in pull rate bring in harvest pull down hustle clean up bring home bacon sock
      Antonyms:
      lose
    1. verb arrive, aim at
      Synonyms:
      reach get to go move proceed advance attain meet arrive at head aim at bear catch arrive in time set out take off break for strike out light out
      Antonyms:
      fail

    Phrasal verbs

    make after

    دنبال کردن، تعقیب کردن

    make away with

    دزدیدن، بلند کردن، کش رفتن

    کشتن

    make for

    به‌ سوی جایی حرکت کردن، عازم شدن

    منجر شدن

    make fun of

    مسخره کردن، دست انداختن

    make off

    با عجله رفتن

    فرار کردن

    Phrasal verbs بیشتر

    make off with

    دزدیدن

    make out

    تشخیص دادن، فهمیدن، دیدن، شنیدن، سر درآوردن، متوجه شدن (به‌سختی)

    پر کردن، نوشتن، تنظیم کردن (چک، کارت، سند رسمی و...)

    وانمود کردن، تظاهر کردن، جلوه دادن، جا زدن، طور دیگری نشان دادن، معرفی کردن، وانگاشتن (اغلب نادرست)

    از پس کاری برآمدن، پیش رفتن، سر کردن، گذر کردن، خوب عمل کردن، موفق شدن

    عشق بازی کردن، معاشقه کردن، بوسیدن و در آغوش گرفتن

    رابطه‌ی جنسی داشتن، هم‌بستر شدن، آمیزش داشتن، سکس کردن

    make over

    مالکیت را به دیگری منتقل کردن

    بازسازی کردن، تعمیر کردن، نوسازی کردن

    make up

    ساختن، از خود درآوردن، سر هم کردن، گفتن (بهانه یا داستان، اغلب برای فریب دادن کسی)

    تهیه کردن، آماده کردن، ترتیب دادن، درست کردن، چیدن، مرتب کردن

    دوختن

    صفحه‌آرایی کردن، چیدمان کردن (صفحه، کتاب یا روزنامه)

    آماده کردن رختخواب، انداختن رختخواب (برای کسی)

    برپا کردن آتش، روشن کردن آتش، شعله‌ور کردن آتش (با افزودن هیزم یا ذغال)

    جبران کردن، کامل کردن، افزودن، پر کردن (جای خالی)

    آرایش کردن، گریم کردن

    تشکیل دادن، در بر گرفتن، ساختن، شامل بودن

    آشتی کردن

    تصمیم گرفتن

    make up to

    چاپلوسی کردن، خود شیرینی کردن

    make with

    (عامیانه) 1- طبق دستور عمل کردن 2- تولید کردن، ارائه دادن

    Collocations

    make as if (or as though) ...

    رفتار کردن چنانچه گویی ...

    make oneself comfortable

    راحت بودن و استراحت کردن، غنودن

    Idioms

    make a fool of

    مسخره کردن، دست انداختن

    make a meal on (or of)

    خوردن، به عنوان خوراک مصرف کردن

    make one's day

    (عامیانه) دلشاد کردن

    (امریکا - عامیانه)روز کسی را موفقیت‌آمیز کردن

    make do

    با آنچه که در دسترس است کاری را انجام دادن، با کم ساختن

    make it

    (عامیانه) 1- موفق شدن، نائل شدن 2- سپوختن

    Idioms بیشتر

    make like

    (عامیانه) جعل هویت کردن، تقلید کردن

    make or break

    یا موفق کردن یا نابود کردن (کسی یا چیزی)

    on the make

    (عامیانه) 1- (برای موفقیت) کوشیدن 2- درصدد یافتن معشوق یا رفیق بودن

    make ends meet

    (با پول و درآمد بخورونمیر) گذران زندگی کردن، امرار معاش کردن، از پس مخارج ابتدایی برآمدن، مخارج زندگی را تأمین کردن

    to make a long story short

    مخلص کلام، خلاصه‌ی کلام، بخواهم خلاصه بگویم، خلاصه اینکه، لب مطلب اینکه

    لغات هم‌خانواده make

    • noun
      make, remake, maker, making
    • adjective
      unmade
    • verb - transitive
      make, remake

    سوال‌های رایج make

    گذشته‌ی ساده make چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده make در زبان انگلیسی made است.

    شکل سوم make چی میشه؟

    شکل سوم make در زبان انگلیسی made است.

    وجه وصفی حال make چی میشه؟

    وجه وصفی حال make در زبان انگلیسی making است.

    سوم‌شخص مفرد make چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد make در زبان انگلیسی makes است.

    ارجاع به لغت make

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «make» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/make

    لغات نزدیک make

    • - majuscule
    • - makable
    • - make
    • - make (or be)friends (with)
    • - make (or cancel) a reservation
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    self-determination seldom solidarity same here spectral splentic stand the test of time start from scratch bus start over strongly recommend subconsciously arrange cognation piccalilli عدلیه تفاصیل مبادی آداب پیراهن پرنده پا بلوط بازو آشغال ماهی شمشیری ماهی هادوک ماهی کف‌زی ماهی اسنپر ماهی سی بس ماهی فرشته‌ای
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.