ساختن، بهوجود آوردن، درست کردن
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح مقدماتی
(Lovelace) stone walls do not a prison make.
دیوارهای سنگی، زندان بهوجود نمیآورند.
to make a house
خانه ساختن
Who made these rules?
چه کسی این مقررات را ساخته است؟
to make a poem
شعر ساختن
... کردن
to make friends
دوست پیدا کردن یا (شدن)
They made her director.
او را رئیس کردند.
... زدن
to make a quick turn
تند چرخ زدن
تصنیف کردن، خلق کردن، باعث شدن، وادار یا مجبور کردن، تأسیس کردن، ساخت، سرشت، نظیر، شبیه
We made it to Mashhad in two hours.
ما دو ساعته به مشهد رسیدیم.
You'll make a fine teacher.
تو معلم خوبی خواهی شد.
The parliament makes laws and the government implements them.
مجلس قانون وضع میکند و دولت آن را اجرا میکند.
lawmakers
قانونگذاران
He made a fortune in the stock market.
در بورس سهام ثروت زیادی به چنگ آورد.
That venture made her.
آن معامله کار او را رو به راه کرد.
What do you make of this movie?
از این فیلم چی سردرآوردی؟/ از این فیلم چه فهمیدی؟
I make the distance about 400 miles.
این مسافت را 400 مایل برآورد میکنم.
He made the machine work.
او ماشین را به کار انداخت.
He made me laugh.
او مرا به خنده آورد.
Make him brush his teeth.
وادارش کن دندانهایش را مسواک بزند.
The ship made port.
کشتی به بندر رسید.
Two and two make four.
دو و دو میشود چهار.
Can you make it by yourself?
خودت به تنهایی میتوانی؟
He didn't make the train.
او به قطار نرسید.
We made one hundred miles an hour.
ما ساعتی صد کیلومتر میرفتیم.
He made the team.
او را در تیم پذیرفتند.
It made the headlines.
سرتیترهای روزنامه را تشکیل میداد.
The story made all the papers.
داستان در همهی روزنامهها چاپ شد.
They made love.
آنها جماع کردند.
She made to go.
آهنگ رفتن کرد.
tools of heavier make
ابزار سنگین ساختتر
a foreign make of a car
اتومبیل ساخت خارج
this car's make and year
مارک و تاریخ ساخت این اتومبیل
do a make on a suspect
شخص مورد سوءظن را انگشتنگاری کردن
a man of this make
مردی با این خلق و خوی
made of stone
ساختهشده از سنگ
She made dinner.
او شام را آماده کرد.
This watch was made in Korea.
این ساعت در کره ساخته شده است.
made in Germany
ساخت آلمان
They were made for each other.
اخلاقشان با هم جور درمیآمد.
to make corrections
تصحیح کردن
to make a fire
آتش روشن کردن
Make room for me too!
برای من هم جا باز کنید!
to make a suggestion
پیشنهاد کردن
to make war
جنگ کردن
to make merry
خوشی کردن
to make bold
جسارت کردن
to make ready
آماده کردن
to make a lot of noise
خیلی سر و صدا کردن
to make a speech
نطق کردن
They made him king at the age of fifty.
در پنجاه سالگی او را به شاهی برگزیدند.
That beard makes him look old.
ریش، او را پیر نشان میدهد.
Stripes make her taller.
(طرح) راه راه، او را بلندتر مینماید.
She made the beds.
او بسترها را مرتب کرد.
He makes the house once a week.
او هفتهای یکبار خانه را مرتب میکند.
two pints make a quart
دو پاینت برابر است با یک کوارت
This makes his sixth novel.
این ششمین رمان اوست.
دنبال کردن، تعقیب کردن
مسخره کردن، دست انداختن
دزدیدن
ترکیب کردن، ساختن، به هم وصل کردن
تشکیل دادن
جبران کردن
تصمیم گرفتن
اختراع کردن
آشتی کردن
ترتیب دادن
آرایش کردن
چاپلوسی کردن، خود شیرینی کردن
(عامیانه) 1- طبق دستور عمل کردن 2- تولید کردن، ارائه دادن
رفتار کردن چنانچه گویی ...
راحت بودن و استراحت کردن، غنودن
مسخره کردن، دست انداختن
خوردن، به عنوان خوراک مصرف کردن
با آنچه که در دسترس است کاری را انجام دادن، با کم ساختن
(عامیانه) 1- موفق شدن، نائل شدن 2- سپوختن
(عامیانه) جعل هویت کردن، تقلید کردن
یا موفق کردن یا نابود کردن (کسی یا چیزی)
(عامیانه) 1- (برای موفقیت) کوشیدن 2- درصدد یافتن معشوق یا رفیق بودن
(با پول و درآمد بخورونمیر) گذران زندگی کردن، امرار معاش کردن، از پس مخارج ابتدایی برآمدن، مخارج زندگی را تأمین کردن
مخلص کلام، خلاصهی کلام، بخواهم خلاصه بگویم، خلاصه اینکه، لب مطلب اینکه
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «make» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/make