گذشتهی ساده:
fingeredشکل سوم:
fingeredسومشخص مفرد:
fingersوجه وصفی حال:
fingeringشکل جمع:
fingersکالبدشناسی انگشت (دست)
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی کالبدشناسی
He is four fingers taller than I am.
او چهار انگشت از من بلندتر است.
Don't put your finger in your nose!
انگشت در بینی خود نکن!
I cut my finger.
انگشتم را بریدم.
index finger
انگشت سبابه
پوشاک انگشت، بخش انگشتی (در دستکش)
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
He took off his glove and straightened the bent finger part.
او دستکش را درآورد و قسمت انگشتی تاشده را صاف کرد.
The leather glove had long, narrow fingers that looked elegant.
دستکش چرمی، انگشتهای بلند و باریکی داشت که ظاهری شیک ایجاد کرده بود.
انگشت زدن، دستمالی کردن، لمس کردن با انگشت، انگشت کشیدن روی چیزی، ناخنک زدن، انگولک کردن
She was fingering the fabrics.
او پارچهها را با انگشت لمس میکرد.
He fingered his own rough chin before answering.
پیش از پاسخ دادن، چانهی زبر خود را با انگشت لمس کرد.
When the seller turned his face, Hooshang fingered the candies.
وقتی که فروشنده رویش را گرداند، هوشنگ به آبنباتها ناخونک زد.
لو دادن، گزارش دادن به پلیس، معرفی کردن بهعنوان مجرم
In the courtroom, she fingered her own brother as the killer.
در دادگاه با اشارهی انگشت برادر خود را به عنوان قاتل معرفی کرد.
No one dared to finger the man responsible for the robbery.
هیچکس جرئت نداشت مردی را که مسئول سرقت بود، لو بدهد.
موسیقی نواختن (ساز) با انگشت، انگشتگذاری کردن
Some string instruments like guitar are to be fingered.
برخی سازهای زهی مثل گیتار با انگشت نواخته میشوند.
The student struggled to finger the difficult chord correctly.
هنرجو برای انگشتگذاری درست آکورد دشوار، به زحمت افتاده بود.
(بهخاطر کنجکاوی یا فضولی زیاد و غیره) خود را دچار مخمصه کردن، خود را در گرفتاری انداختن
(عامیانه - ناخوشایند) با انگشت به کسی حواله دادن
1- در کاری شرکت داشتن، دستاندرکار بودن 2- فضولی کردن، دخالت بیجا کردن
(به کسب موفقیت و وقوع اتفاقات مثبت) امیدوار بودن، خوشبین بودن، دل روشنی داشتن
با دقت نشان دادن یا مشخص کردن، روی علت اصلی (و غیره) انگشت گذاردن
(عامیانه) 1- (نزد پلیس رفتن و کسی را) لو دادن 2- محل جنایت را تعیین کردن
twist (or wrap) around one's little finger
به آسانی (شخص دیگری را) مهار کردن، به آسانی تحت نفوذ خود در آوردن
کوچکترین دخالت را کردن، موی از سر کسی کم کردن
lift (or raise) a finger (or hand) to do something
(عامیانه- معمولاً در جملهی منفی) در انجام کاری کمک کردن
گذشتهی ساده finger در زبان انگلیسی fingered است.
شکل سوم finger در زبان انگلیسی fingered است.
شکل جمع finger در زبان انگلیسی fingers است.
وجه وصفی حال finger در زبان انگلیسی fingering است.
سومشخص مفرد finger در زبان انگلیسی fingers است.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «finger» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/finger