آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Idioms
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۱۴ آبان ۱۴۰۴

    Finger

    ˈfɪŋɡər ˈfɪŋɡə

    گذشته‌ی ساده:

    fingered

    شکل سوم:

    fingered

    سوم‌شخص مفرد:

    fingers

    وجه وصفی حال:

    fingering

    شکل جمع:

    fingers

    معنی finger | جمله با finger

    noun countable A2

    کالبدشناسی انگشت (دست)

    finger, انگشت (دست)
    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کالبدشناسی

    مشاهده

    He is four fingers taller than I am.

    او چهار انگشت از من بلندتر است.

    Don't put your finger in your nose!

    انگشت در بینی خود نکن!

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    I cut my finger.

    انگشتم را بریدم.

    index finger

    انگشت سبابه

    noun countable

    پوشاک انگشت، بخش انگشتی (در دستکش)

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    نرم افزار آی او اس فست دیکشنری

    He took off his glove and straightened the bent finger part.

    او دستکش را درآورد و قسمت انگشتی تاشده را صاف کرد.

    The leather glove had long, narrow fingers that looked elegant.

    دستکش چرمی، انگشت‌های بلند و باریکی داشت که ظاهری شیک ایجاد کرده بود.

    verb - transitive

    انگشت زدن، دست‌مالی کردن، لمس کردن با انگشت، انگشت کشیدن روی چیزی، ناخنک زدن، انگولک کردن

    She was fingering the fabrics.

    او پارچه‌ها را با انگشت لمس می‌کرد.

    He fingered his own rough chin before answering.

    پیش از پاسخ دادن، چانه‌ی زبر خود را با انگشت لمس کرد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    When the seller turned his face, Hooshang fingered the candies.

    وقتی که فروشنده رویش را گرداند، هوشنگ به آب‌نبات‌ها ناخونک زد.

    verb - transitive informal

    لو دادن، گزارش دادن به پلیس، معرفی کردن به‌عنوان مجرم

    In the courtroom, she fingered her own brother as the killer.

    در دادگاه با اشاره‌ی انگشت برادر خود را به عنوان قاتل معرفی کرد.

    No one dared to finger the man responsible for the robbery.

    هیچ‌کس جرئت نداشت مردی را که مسئول سرقت بود، لو بدهد.

    verb - transitive

    موسیقی نواختن (ساز) با انگشت، انگشت‌گذاری کردن

    Some string instruments like guitar are to be fingered.

    برخی سازهای زهی مثل گیتار با انگشت نواخته می‌شوند.

    The student struggled to finger the difficult chord correctly.

    هنرجو برای انگشت‌گذاری درست آکورد دشوار، به زحمت افتاده بود.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد finger

    1. noun appendage of hand
      Synonyms:
      digit extremity appendage thumb pointer pinky ring finger claw hook tactile member feeler tentacle antenna
    1. verb touch lightly
      Synonyms:
      feel handle touch play with fiddle toy with manipulate meddle paw thumb grope palpate maul
      Antonyms:
      manhandle
    1. verb choose, designate
      Synonyms:
      name indicate specify nominate appoint designate determine identify point out tap locate make pin down
      Antonyms:
      ignore pass over

    Idioms

    burn one's fingers

    (به‌خاطر کنجکاوی یا فضولی زیاد و غیره) خود را دچار مخمصه کردن، خود را در گرفتاری انداختن

    give somone the finger

    (عامیانه - ناخوشایند) با انگشت به کسی حواله دادن

    have a finger in the pie

    1- در کاری شرکت داشتن، دست‌اندرکار بودن 2- فضولی کردن، دخالت بیجا کردن

    have one's fingers crossed

    (به کسب موفقیت و وقوع اتفاقات مثبت) امیدوار بودن، خوش‌بین بودن، دل روشنی داشتن

    put one's finger on

    با دقت نشان دادن یا مشخص کردن، روی علت اصلی (و غیره) انگشت گذاردن

    Idioms بیشتر

    put the finger on

    (عامیانه) 1- (نزد پلیس رفتن و کسی را) لو دادن 2- محل جنایت را تعیین کردن

    twist (or wrap) around one's little finger

    به آسانی (شخص دیگری را) مهار کردن، به آسانی تحت نفوذ خود در آوردن

    lay a finger on

    کوچک‌ترین دخالت را کردن، موی از سر کسی کم کردن

    lift (or raise) a finger (or hand) to do something

    (عامیانه- معمولاً در جمله‌ی منفی) در انجام کاری کمک کردن

    سوال‌های رایج finger

    گذشته‌ی ساده finger چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده finger در زبان انگلیسی fingered است.

    شکل سوم finger چی میشه؟

    شکل سوم finger در زبان انگلیسی fingered است.

    شکل جمع finger چی میشه؟

    شکل جمع finger در زبان انگلیسی fingers است.

    وجه وصفی حال finger چی میشه؟

    وجه وصفی حال finger در زبان انگلیسی fingering است.

    سوم‌شخص مفرد finger چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد finger در زبان انگلیسی fingers است.

    ارجاع به لغت finger

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «finger» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/finger

    لغات نزدیک finger

    • - finespun
    • - finesse
    • - finger
    • - finger board
    • - finger bowl
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    self-determination seldom solidarity same here spectral splentic stand the test of time start from scratch bus start over strongly recommend subconsciously arrange cognation piccalilli عدلیه تفاصیل مبادی آداب پیراهن پرنده پا بلوط بازو آشغال ماهی شمشیری ماهی هادوک ماهی کف‌زی ماهی اسنپر ماهی سی بس ماهی فرشته‌ای
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.