آیکن بنر

بلک فرایدی - تا ۴۴٪ تخفیف

بلک فرایدی - تا ۴۴٪ تخفیف

خرید با تخفیف
آخرین به‌روزرسانی:

Finger

ˈfɪŋɡər ˈfɪŋɡə

گذشته‌ی ساده:

fingered

شکل سوم:

fingered

سوم‌شخص مفرد:

fingers

وجه وصفی حال:

fingering

شکل جمع:

fingers

معنی finger | جمله با finger

noun countable A2

کالبدشناسی انگشت (دست)

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کالبدشناسی

مشاهده

He is four fingers taller than I am.

او چهار انگشت از من بلندتر است.

Don't put your finger in your nose!

انگشت در بینی خود نکن!

نمونه‌جمله‌های بیشتر

I cut my finger.

انگشتم را بریدم.

index finger

انگشت سبابه

noun countable

پوشاک انگشت، بخش انگشتی (در دستکش)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری

He took off his glove and straightened the bent finger part.

او دستکش را درآورد و قسمت انگشتی تاشده را صاف کرد.

The leather glove had long, narrow fingers that looked elegant.

دستکش چرمی، انگشت‌های بلند و باریکی داشت که ظاهری شیک ایجاد کرده بود.

verb - transitive

انگشت زدن، دست‌مالی کردن، لمس کردن با انگشت، انگشت کشیدن روی چیزی، ناخنک زدن، انگولک کردن

She was fingering the fabrics.

او پارچه‌ها را با انگشت لمس می‌کرد.

He fingered his own rough chin before answering.

پیش از پاسخ دادن، چانه‌ی زبر خود را با انگشت لمس کرد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

When the seller turned his face, Hooshang fingered the candies.

وقتی که فروشنده رویش را گرداند، هوشنگ به آب‌نبات‌ها ناخونک زد.

verb - transitive informal

لو دادن، گزارش دادن به پلیس، معرفی کردن به‌عنوان مجرم

In the courtroom, she fingered her own brother as the killer.

در دادگاه با اشاره‌ی انگشت برادر خود را به عنوان قاتل معرفی کرد.

No one dared to finger the man responsible for the robbery.

هیچ‌کس جرئت نداشت مردی را که مسئول سرقت بود، لو بدهد.

verb - transitive

موسیقی نواختن (ساز) با انگشت، انگشت‌گذاری کردن

Some string instruments like guitar are to be fingered.

برخی سازهای زهی مثل گیتار با انگشت نواخته می‌شوند.

The student struggled to finger the difficult chord correctly.

هنرجو برای انگشت‌گذاری درست آکورد دشوار، به زحمت افتاده بود.

پیشنهاد بهبود معانی

انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد finger

  1. noun appendage of hand
  1. verb touch lightly
    Synonyms:
    Antonyms:

Idioms

burn one's fingers

(به‌خاطر کنجکاوی یا فضولی زیاد و غیره) خود را دچار مخمصه کردن، خود را در گرفتاری انداختن

give somone the finger

(عامیانه - ناخوشایند) با انگشت به کسی حواله دادن

have a finger in the pie

1- در کاری شرکت داشتن، دست‌اندرکار بودن 2- فضولی کردن، دخالت بیجا کردن

have one's fingers crossed

(به کسب موفقیت و وقوع اتفاقات مثبت) امیدوار بودن، خوش‌بین بودن، دل روشنی داشتن

put one's finger on

با دقت نشان دادن یا مشخص کردن، روی علت اصلی (و غیره) انگشت گذاردن

Idioms بیشتر

put the finger on

(عامیانه) 1- (نزد پلیس رفتن و کسی را) لو دادن 2- محل جنایت را تعیین کردن

twist (or wrap) around one's little finger

به آسانی (شخص دیگری را) مهار کردن، به آسانی تحت نفوذ خود در آوردن

lay a finger on

کوچک‌ترین دخالت را کردن، موی از سر کسی کم کردن

lift (or raise) a finger (or hand) to do something

(عامیانه- معمولاً در جمله‌ی منفی) در انجام کاری کمک کردن

سوال‌های رایج finger

گذشته‌ی ساده finger چی میشه؟

گذشته‌ی ساده finger در زبان انگلیسی fingered است.

شکل سوم finger چی میشه؟

شکل سوم finger در زبان انگلیسی fingered است.

شکل جمع finger چی میشه؟

شکل جمع finger در زبان انگلیسی fingers است.

وجه وصفی حال finger چی میشه؟

وجه وصفی حال finger در زبان انگلیسی fingering است.

سوم‌شخص مفرد finger چی میشه؟

سوم‌شخص مفرد finger در زبان انگلیسی fingers است.

ارجاع به لغت finger

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «finger» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/finger

لغات نزدیک finger

پیشنهاد بهبود معانی