گذشتهی ساده:
fingeredشکل سوم:
fingeredسومشخص مفرد:
fingersوجه وصفی حال:
fingeringشکل جمع:
fingersانگشت، به اندازه یک انگشت
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح مقدماتی
index finger
انگشت سبابه
Don't put your finger in your nose!
انگشت در بینی خود نکن!
I cut my finger.
انگشتم را بریدم.
a finger of land extending into the sea
نوارهای از زمین که در دریا امتداد دارد
a finger of bread
یک باریکهی نان
finger nut
مهرهی خروسکی
He is four fingers taller than I am.
او چهار انگشت از من بلندتر است.
She was fingering the fabrics.
او پارچهها را با انگشت لمس میکرد.
He fingered his own rough chin before answering.
پیش از پاسخ دادن، چانهی زبر خود را با انگشت لمس کرد.
In the courtroom, she fingered her own brother as the killer.
در دادگاه با اشارهی انگشت برادر خود را به عنوان قاتل معرفی کرد.
the man he had fingered for mayor
مردی که او برای سمت شهردار معرفی کرده بود
Some string instruments like guitar are to be fingered.
برخی سازهای زهی مثل گیتار با انگشت نواخته میشوند.
The docks fingered out into the river.
اسکلهها انگشتوار در رودخانه جلو رفته بودند.
(موسیقی) با انگشت نواختن
انگشت زدن، با انگشت لمس کردن
دست زدن (به)، انگشت زدن به، ناخنک زدن به، انگولک کردن
When the seller turned his face, Hooshang fingered the candies.
وقتی که فروشنده رویش را گرداند، هوشنگ به آبنباتها ناخونک زد.
(بهخاطر کنجکاوی یا فضولی زیاد و غیره) خود را دچار مخمصه کردن، خود را در گرفتاری انداختن
(عامیانه - ناخوشایند) با انگشت به کسی حواله دادن
1- در کاری شرکت داشتن، دستاندرکار بودن 2- فضولی کردن، دخالت بیجا کردن
(به کسب موفقیت و وقوع اتفاقات مثبت) امیدوار بودن، خوشبین بودن، دل روشنی داشتن
با دقت نشان دادن یا مشخص کردن، روی علت اصلی (و غیره) انگشت گذاردن
(عامیانه) 1- (نزد پلیس رفتن و کسی را) لو دادن 2- محل جنایت را تعیین کردن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «finger» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/finger