گذشتهی ساده:
fingeredشکل سوم:
fingeredسوم شخص مفرد:
fingersوجه وصفی حال:
fingeringشکل جمع:
fingersتبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
(بهخاطر کنجکاوی یا فضولی زیاد و غیره) خود را دچار مخمصه کردن، خود را در گرفتاری انداختن
(عامیانه - ناخوشایند) با انگشت به کسی حواله دادن
1- در کاری شرکت داشتن، دستاندرکار بودن 2- فضولی کردن، دخالت بیجا کردن
have (or keep) one's fingers crossed
برای چیزی یا کاری نگران بودن یا دعا کردن، خداخدا کردن
با دقت نشان دادن یا مشخص کردن، روی علت اصلی (و غیره) انگشت گذاردن
(عامیانه) 1- (نزد پلیس رفتن و کسی را) لو دادن 2- محل جنایت را تعیین کردن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «finger» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/finger