فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Thumb

θʌm θʌm

گذشته‌ی ساده:

thumbed

شکل سوم:

thumbed

سوم‌شخص مفرد:

thumbs

وجه وصفی حال:

thumbing

شکل جمع:

thumbs

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable

کالبدشناسی شست (بیرونی‌ترین انگشت دست)

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کالبدشناسی

مشاهده

He thumbed his opponent in the eye.

شست خود را به چشم حریفش فرو برد.

She sucked her thumb.

شستش را مکید.

verb - intransitive verb - transitive

سفر رایگان سفر کردن، تقاضای سواری مجانی کردن، مجانی سوار شدن (در کنار جاده ایستادن و با بلند کردن شست)

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی سفر

مشاهده

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام

Peter thumbed a ride to Ghazvin.

پیتر تا قزوین به‌طور رایگان سفر کرد.

Instead of taking the bus, they prefer to thumb rides.

جای سوار شدن به اتوبوس، ترجیح می‌دهند تقاضای سواری مجانی کنند.

noun

جای شست (در دستکش)

He found it difficult to pick up small objects with the thumb of his winter glove.

برداشتن اشیای کوچک با جای شست دستکش زمستانی برای او دشوار بود.

The thumb of the mitten was adorned.

جای شست دستکش یک‌انگشتی مزین شده بود.

noun

هر چیز شست‌مانند

The giant cactus had thorn-like projections that resembled thumbs.

کاکتوس غول‌پیکر برآمدگی‌های خارمانندی داشت که شبیه شست بود.

The mushroom's cap had a distinct thumb-like appearance.

کلاهک قارچ ظاهری شبیه به انگشت شست داشت.

noun

معماری حاشیه‌ی محدب (برآمده)

The thumb on the edge of the shelf prevented items from falling off.

حاشیه‌ی محدب لبه‌ی قفسه مانع از افتادن وسایل می‌شد.

The cabinet door had a thumb.

در کابینت حاشیه‌ی محدب داشت.

verb - intransitive verb - transitive

ورق زدن (کتاب)، تورق کردن

He thumbed through the book only looking at the pictures.

او کتاب را ورق زد و فقط به تصویرهای آن نگاه کرد.

He likes to thumb through magazines.

دوست دارد مجلات را ورق بزند.

verb - transitive

فرسوده کردن، کثیف کردن (با ورق زدن مکرر)

The pages of the book were thumbed.

صفحات کتاب فرسوده شدند.

He absentmindedly thumbed the corner of his notebook while deep in thought.

وقتی که در فکر فرو رفته بود، گوشه‌ی دفترش را کثیف کرد.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد thumb

  1. noun a convex molding having a cross section in the form of a quarter of a circle or of an ellipse
    Synonyms:
    controlled governed under one's control clumsy inept fumbling quarter round ovolo first digit preaxial digit pollex
  1. verb to look through reading matter casually.
    Synonyms:
    scan skim browse glance at flip through flip riffle riff leaf dip into flick finger run-through
  1. verb travel by getting free rides from motorists
    Synonyms:
    hitchhike hitch

Phrasal verbs

thumb down

نشان رد کردن یا نپذیرفتن چیزی (گرفتن شست به طرف پایین)

Idioms

all thumbs

دست‌وپاچلفتی، بی‌دست‌وپا

thumb one's nose (at someone or something)

تحقیر کردن، ناچیز شمردن، دست‌کم گرفتن، جدی نگرفتن، بی‌اهمیت جلوه دادن

thumbs up

(بالا بردن انگشت شست) نشانه‌ی پذیرش یا پسندیدن چیزی (در ایران در دهه‌های گذشته به نشان‌دادن شست بیلاخ گفته می‌شد و حرکت توهین‌آمیزی دانسته می‌شد که امروزه دیگر چنین نیست)

twiddling one's thumb

بیکار نشستن، عاطل و باطل بودن

under someone's thumb

تحت نفوذ یا فرمان کسی

Idioms بیشتر

stand out like a sore thumb

چشمگیر و ناخوشایند بودن

rule of thumb

قاعده‌ی تجربی، قانون کلی، قانون نانوشته، قاعده‌ی سرانگشتی (قانون کلی مبتنی‌بر تجربه)

ارجاع به لغت thumb

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «thumb» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/thumb

لغات نزدیک thumb

پیشنهاد بهبود معانی