با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Thumb

θʌm θʌm
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    thumbed
  • شکل سوم:

    thumbed
  • سوم‌شخص مفرد:

    thumbs
  • وجه وصفی حال:

    thumbing
  • شکل جمع:

    thumbs

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable
کالبدشناسی شست (بیرونی‌ترین انگشت دست)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- He thumbed his opponent in the eye.
- شست خود را به چشم حریفش فرو برد.
- She sucked her thumb.
- شستش را مکید.
verb - intransitive verb - transitive
سفر رایگان سفر کردن، تقاضای سواری مجانی کردن، مجانی سوار شدن (در کنار جاده ایستادن و با بلند کردن شست)
- Peter thumbed a ride to Ghazvin.
- پیتر تا قزوین به‌طور رایگان سفر کرد.
- Instead of taking the bus, they prefer to thumb rides.
- جای سوار شدن به اتوبوس، ترجیح می‌دهند تقاضای سواری مجانی کنند.
noun
جای شست (در دستکش)
- He found it difficult to pick up small objects with the thumb of his winter glove.
- برداشتن اشیای کوچک با جای شست دستکش زمستانی برای او دشوار بود.
- The thumb of the mitten was adorned.
- جای شست دستکش یک‌انگشتی مزین شده بود.
noun
هر چیز شست‌مانند
- The giant cactus had thorn-like projections that resembled thumbs.
- کاکتوس غول‌پیکر برآمدگی‌های خارمانندی داشت که شبیه شست بود.
- The mushroom's cap had a distinct thumb-like appearance.
- کلاهک قارچ ظاهری شبیه به انگشت شست داشت.
noun
معماری حاشیه‌ی محدب (برآمده)
- The thumb on the edge of the shelf prevented items from falling off.
- حاشیه‌ی محدب لبه‌ی قفسه مانع از افتادن وسایل می‌شد.
- The cabinet door had a thumb.
- در کابینت حاشیه‌ی محدب داشت.
verb - intransitive verb - transitive
ورق زدن (کتاب)، تورق کردن
- He thumbed through the book only looking at the pictures.
- او کتاب را ورق زد و فقط به تصویرهای آن نگاه کرد.
- He likes to thumb through magazines.
- دوست دارد مجلات را ورق بزند.
verb - transitive
فرسوده کردن، کثیف کردن (با ورق زدن مکرر)
- The pages of the book were thumbed.
- صفحات کتاب فرسوده شدند.
- He absentmindedly thumbed the corner of his notebook while deep in thought.
- وقتی که در فکر فرو رفته بود، گوشه‌ی دفترش را کثیف کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد thumb

  1. noun A convex molding having a cross section in the form of a quarter of a circle or of an ellipse
    Synonyms: pollex, first digit, preaxial digit, fumbling, clumsy, inept, ovolo, under one's control, controlled, governed, quarter round
  2. verb To look through reading matter casually.
    Synonyms: riffle, leaf, Also used with through: browse, dip into, flip through, glance at, flick, finger, run-through, flip, scan, skim, riff
  3. verb Travel by getting free rides from motorists
    Synonyms: hitchhike, hitch

Phrasal verbs

  • thumb down

    نشان رد کردن یا نپذیرفتن چیزی (گرفتن شست به طرف پایین)

Idioms

  • all thumbs

    دست‌وپاچلفتی، بی‌دست‌وپا

  • thumb one's nose (at someone or something)

    تحقیر کردن، ناچیز شمردن، دست‌کم گرفتن، جدی نگرفتن، بی‌اهمیت جلوه دادن

  • thumbs up

    (بالا بردن انگشت شست) نشانه‌ی پذیرش یا پسندیدن چیزی (در ایران در دهه‌های گذشته به نشان‌دادن شست بیلاخ گفته می‌شد و حرکت توهین‌آمیزی دانسته می‌شد که امروزه دیگر چنین نیست)

  • twiddling one's thumb

    بیکار نشستن، عاطل و باطل بودن

  • under someone's thumb

    تحت نفوذ یا فرمان کسی

  • stand out like a sore thumb

    چشمگیر و ناخوشایند بودن

  • rule of thumb

    قاعده‌ی کلی مبتنی بر تجربه، قاعده‌ی ارتکازی

ارجاع به لغت thumb

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «thumb» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/thumb

لغات نزدیک thumb

پیشنهاد بهبود معانی