فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Facilitate

fəˈsɪlɪteɪt fəˈsɪlɪteɪt

گذشته‌ی ساده:

facilitated

شکل سوم:

facilitated

سوم‌شخص مفرد:

facilitates

وجه وصفی حال:

facilitating

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive C1

آسان کردن، تسهیل کردن، کمک کردن، گره‌گشایی کردن، گشایش دادن

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح پیشرفته

مشاهده

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام

in order to facilitate customs formalities.

به منظور آسان کردن تشریفات گمرکی.

measures intended to facilitate economic development.

اقداماتی که برای تسهیل پیشرفت اقتصادی صورت گرفته است.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد facilitate

  1. verb assist the progress of
    Synonyms:
    help aid promote speed up speed further ease forward expedite simplify smooth make easy grease the wheels open doors walk through run interference for hand-carry
    Antonyms:
    stop delay hinder block check prohibit detain

لغات هم‌خانواده facilitate

  • verb - transitive
    facilitate

ارجاع به لغت facilitate

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «facilitate» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/facilitate

لغات نزدیک facilitate

پیشنهاد بهبود معانی