گذشتهی ساده:
smoothedشکل سوم:
smoothedسومشخص مفرد:
smoothsوجه وصفی حال:
smoothingصفت تفضیلی:
smootherصفت عالی:
smoothestشکل نوشتاری دیگر این لغت در حالت سومشخص مفرد: smoothes
صاف، هموار، یکدست، صیقلی (بدون برجستگی یا فرورفتگی)
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح فوق متوسط
I smoothed the edges of the wood with sandpaper.
لبههای چوب را با کاغذ سنباده صاف کردم.
The stones in the river were worn smooth by the flowing water.
سنگهای داخل رودخانه توسط جریان آب صیقلی شده بودند.
Mix the sugar and butter to a smooth paste.
شکر و کره را بزن و تبدیل به خمیر یکدست بکن.
a smooth lake
دریاچهی بیموج
a smooth road
جادهی هموار
a table with a smooth shining top
میزی با سطح صاف و براق
a smooth sheet
ملافهی بیچین و چروک
to smooth cloth with an iron
پارچه را با اطو بیچین و چروک کردن
smooth salad dressing
سس سالاد یکدست
My brother is a hairy man and I am a smooth man.
(انجیل) برادرم مردی پشمالو است و من مردی مو تراشیدهام.
a baby's smooth skin
پوست نرم کودک
روان، بیدردسر، بیوقفه، آرام، بدون اختلال، هموار
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
We will have smooth sailing from here on.
از این به بعد مسافرت دریایی ما آرام خواهد بود.
This car gives a smooth ride.
این اتومبیل آرام و بیتکان میرود.
You must smooth your writing style.
باید سبک نگارش خود را سلیس کنی.
a smooth stream
نهر روان
the smooth sentences of that skillful speaker
جملههای روان آن ناطق زبردست
smooth verse
شعر روان
a smooth landing in an airplane
فرود آرام و بیتکان با هواپیما
ملایم، خوشطعم، دلچسب
I prefer a smooth tea over a bitter one.
من چای ملایم را به چای تلخ ترجیح میدهم.
Her soup was smooth and perfectly seasoned.
سوپ او خوشطعم و کاملاً مزهدار شده بود.
smooth whisky
ویسکی خوش طعم
a smooth cigar
یک سیگار برگ ملایم
زبانباز، چاپلوس، شیرینزبان، چربزبان
His smooth manners made people suspicious of his true intentions.
رفتار چاپلوسانهاش باعث شد مردم به نیات واقعی او شک کنند.
The interviewer was looking for someone who was not just smart, but also smooth and persuasive.
مصاحبهکننده بهدنبال کسی بود که نه تنها باهوش، بلکه زبانباز و متقاعدکننده نیز باشد.
صاف کردن، هموار کردن، یکدست کردن
He smoothed down his hair with his fingers.
با انگشتانش موی خود را صاف کرد (خواباند).
He smoothed the tablecloth so there were no creases.
او سفره را صاف کرد تا هیچ چینوچروکی نداشته باشد.
هموار کردن، آسان کردن، تسهیل کردن
Being able to speak Spanish smoothed my path.
توانایی صحبت کردن به زبان اسپانیایی راه مرا هموار کرد.
Money helps to smooth away many problems.
پول در برطرف کردن بسیاری از مشکلات مؤثر است.
مالیدن، پوشاندن، پخش کردن، کشیدن، روغن زدن
I smoothed the paint over the wall to cover the old color.
رنگ را روی دیوار پخش کردم تا رنگ قدیمی را بپوشانم.
The therapist smoothed the lotion across the patient’s back during the massage.
درطول ماساژ، درمانگر لوسیون را بهآرامی روی پشت بیمار مالید.
1- چین و چروک چیزی را برطرف کردن 2- اشکالات چیزی را بر طرف کردن
1- صاف کردن 2- آرام کردن
(اختلاف یا اشکال و غیره را) برطرف کردن
مثل حریر، بسیار نرم و لطیف
پیشرفت یا موفقیت کسی را تسهیل کردن
پرواز آرام، پرواز بدون تکان
جاده صاف/هموار
دریای آرام
پوست صاف
سطح صاف
بافت نرم/صاف
آب آرام/صاف (بدون موج)
پوست صاف
درحال پیشرفت منظم، در وضع ثابت و اطمینانبخش
smooth somebody's ruffled feathers
استمالت کردن (از کسی)، (شخص آزرده را) نوازش کردن
صفت تفضیلی smooth در زبان انگلیسی smoother است.
صفت عالی smooth در زبان انگلیسی smoothest است.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «smooth» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۰ مرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/smooth