سطح صاف، سطح صیقلی، لیز، ساده، مطلق، ماهر، صاف، نرم، یک دست، نرم و صاف کردن، یکدست کردن، جذاب
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
With a flat spoon, he slicked up the surface of the dough.
با یک قاشق پهن سطح خمیر را صاف کرد.
They spent a lot of money slicking up that old house.
پول زیادی خرج نوسازی آن خانهی قدیمی کردند.
Dressed as if they were slicked up for a wedding.
طوری شیک لباس پوشیده بودند که گویی میخواستند عروسی بروند.
the slick surface of your dining table
سطح صاف و براق میز ناهارخوری شما
All roads are now slick with ice.
اکنون یخ همهی جادهها را لیز کرده است.
a slick alibi
بهانهی حیلهآمیز
a slick man of weak principles
مردی حیلهگر که به اخلاقیات پایبند نیست
a slick style of writing
سبک نگارش روان و بیمحتوا
Oil slicks could be seen all over the Persian Gulf.
در سرتاسر خلیج فارس لکههای نفت دیده میشد.
My car skidded on the slick road.
اتومبیلم در جادهی لیز سر خورد.
Her picture appeared in many slicks.
عکس او در چندین مجلهی پرزرقوبرق ظاهر شد.
slick technical perfection
تعالی فنی ماهرانه
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «slick» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/slick