فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Wise

waɪz waɪz

گذشته‌ی ساده:

wised

شکل سوم:

wised

سوم‌شخص مفرد:

wises

وجه وصفی حال:

wising

صفت تفضیلی:

wiser

صفت عالی:

wisest

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective B2

خردمند، عاقل، فرزانه، بخرد (شخص)، عاقلانه، خردمندانه، بخردانه (رفتار و غیره)

a wise old woman

پیرزن خردمند

The wise teacher imparted valuable lessons to his students.

معلم بخرد درس‌های ارزشمندی به شاگردانش داد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

He is a wise man who speaks little.

او مرد فرزانه‌ای است که کم صحبت می‌کند.

a wise saying

گفته‌ی خردمندانه

wise action

عمل عاقلانه

suffix

در جهت ...، به‌طور ... (اشاره به حالت حرکت) (wise-)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

هوش مصنوعی فست دیکشنری

She turned the knob clockwise to adjust the volume.

دکمه را در جهت عقربه‌های ساعت چرخاند تا صدا را تنظیم کند.

She walked slantwise across the room.

او به‌طور کج در اتاق راه رفت.

suffix

به‌صورتِ ... (wise-)

She moved crabwise across the sandy beach.

او به‌صورت خرچنگی در کل ساحل شنی حرکت کرد.

The cat crept crabwise.

گربه به‌صورت خرچنگی خزید.

suffix informal

از نظر، تا آنجا که به ... مربوط است (wise-)

Foodwise, the restaurant down the street has the best sushi rolls in town.

از نظر غذا، رستوران انتهای خیابان بهترین سوشی‌رول‌های شهر را دارد.

The concert was amazing, but a bit chilly weatherwise.

کنسرت شگفت‌انگیز بود، اما تا آنجا که به هوا مربوط است، کمی سرد بود.

adjective

آگاه، مطلع (از چیزی)

She got wise to his lies and deception.

از دروغ و فریب او آگاه شد.

The detective got wise to the criminal's plan.

کارآگاه از نقشه‌ی جنایتکار مطلع شد.

adjective

زیرک، زرنگ، آگاه

She was a wise businesswoman.

او تاجر زیرکی بود.

The wise investor diversified their portfolio to minimize risk.

سرمایه‌گذار آگاه پرتفوی خود را متنوع کرد تا ریسک را به حداقل برساند.

adjective

گستاخ، پررو (شخص)، گستاخانه (رفتار و غیره)

Don't be such a wise guy.

این‌قدر گستاخ نباش.

She couldn't stand his wise remarks about her cooking.

او نمی‌توانست اظهارات گستاخانه‌ی او در مورد آشپزی‌اش را تحمل کند.

adjective

قدیمی ماهر (در جادوگری و طالع‌بینی)

The wise wizard summoned spirits.

جادوگر ماهر ارواح را احضار کرد.

The wise enchantress revealed the secrets of the hidden realm.

افسونگر ماهر اسرار قلمرو پنهان را فاش کرد.

verb - intransitive

آگاه شدن، فهمیدن (معمولاً با up می‌آید)

She should wise up to the fact that he's not trustworthy.

او باید بفهمد باشد که او مورد اعتماد نیست.

Reading books is a great way to wise up about history.

خواندن کتاب راهی عالی برای آگاه شدن از تاریخ است.

verb - transitive

آگاه کردن، مطلع کردن، در جریان گذاشتن (معمولاً با up می‌آید)

The old man wise'd up the young boy on the dangers of the forest.

پیرمرد پسر جوان را در مورد خطرات جنگل آگاه کرد.

The teacher wise'd up the students on the history of their town.

معلم دانش‌آموزان را در جریان تاریخ شهرشان گذاشت.

noun countable

روش، شیوه، طریق، طریقه، طور

He was determined to succeed in any wise.

او مصمم بود که به هر روش موفق شود.

Their decision to cancel the event was in no wise unexpected.

تصمیم آن‌ها برای لغو این رویداد به هیچ طریقی غیرمنتظره نبود.

verb - transitive

(انگلیسی اسکاتلندی) راهنمایی کردن

The old man wised the travelers along the path.

پیرمرد مسافران مسیر را راهنمایی کرد.

Can you wise us to the nearest exit?

آیا می‌توانید ما را به نزدیک‌ترین خروجی راهنمایی کنید؟

verb - transitive

(انگلیسی اسکاتلندی) نصیحت کردن

The elder wised the young man on his future career choices.

بزرگ‌تر مرد جوان را در مورد انتخاب‌های شغلی آینده‌اش نصیحت کرد.

She wised her friend to quit his job and follow his dreams.

دوستش را نصیحت کرد که شغلش را رها کند و دنبال رؤیاهایش برود.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد wise

  1. adjective intelligent, reasonable
    Synonyms:
    smart clever reasonable rational sensible aware understanding informed knowledgeable educated discerning perceptive insightful sharp keen shrewd astute sagacious sage perspicacious thoughtful reflective cogitative contemplative prudent careful judicious tactful wary foresighted calculating crafty cunning discreet enlightened erudite experienced grasping intuitive politic sane sapient scholarly sensing sophic sound taught well-informed witty
    Antonyms:
    stupid foolish unintelligent unreasonable ignorant unwise

Phrasal verbs

wise up

(امریکا ـ عامیانه) آگاه کردن یا شدن، پیبردن، هشیار کردن یا شدن

Collocations

get wise

(امریکا ـ عامیانه) 1- پی‌بردن، آگاه شدن 2- پررو شدن، گستاخ شدن

Idioms

be (or get) wise to

(امریکا ـ عامیانه) آگاه شدن یا بودن، کاشف به عمل آوردن، پیبردن

be wise after the event

(قادر به پیش‌بینی چیزی نبودن ولی) پس‌از روی دادن آن اظهار فضل کردن

get wise

(امریکا ـ عامیانه) 1- پی‌بردن، آگاه شدن 2- پررو شدن، گستاخ شدن

none the wiser

دارای همان اطلاعات پیشین (نه بیشتر)

put (somebody) wise to (something)

(امریکا ـ عامیانه) چیزی را به کسی خبر دادن، آگاه کردن

Idioms بیشتر

wise as an owl

بسیار عاقل

penny-wise and pound-foolish

صرفه‌جو یا دقیق در چیزهای کوچک؛ ولی بی‌دقت و ولخرج در چیزهای بزرگ

کسی که سر مبالغ کم صرفه‌جو است؛ ولی سر مبالغ زیاد احمق

crack wise

(قدیمی - عامیانه) لطیفه‌گویی و شوخی‌پرانی کردن

a word to the wise

برای عاقل یک حرف بس است، عاقل را اشارتی کافی است، العاقل یکفی‌ بالاشاره

ارجاع به لغت wise

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «wise» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/wise

لغات نزدیک wise

پیشنهاد بهبود معانی