امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Pat

pæt pæt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    patted
  • شکل سوم:

    patted
  • سوم‌شخص مفرد:

    pats
  • وجه وصفی حال:

    patting
  • شکل جمع:

    pats

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive C2
نوازش کردن، دست نوازش کشیدن، ناز کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

هوش مصنوعی فست دیکشنری
- I patted the baby on the head.
- سر کودک را نوازش کردم.
- I wanted to pat the cat, but it scratched my hand.
- خواستم گربه را ناز کنم؛ ولی دستم را چنگ زد.
- I gave the crying mother a pat on the head.
- دستی به سر مادر گریان کشیدم.
noun countable
نوازش، (عمل) دست کشیدن
- She gave her dog a gentle pat on the head.
- او دستی آرام روی سر سگش کشید.
- The soft pat of her hand calmed the anxious kitten.
- نوازش آرام دستش، بچه‌گربه‌ی مضطرب را آرام کرد.
noun countable
تکه‌ی کوچک، قالب (مسطح) (خصوصاً کره)
- a pat of butter
- یک قالب کره
- He added a pat of cream cheese to the bagel.
- یک تکه‌ی کوچک پنیر خامه‌ای به پیراشکی اضافه کرد.
adjective
سریع، به‌هنگام، به‌موقع، بی‌درنگ، بی‌معطلی
- His answers came pat.
- بی‌معطلی پاسخ می‌داد.
- Her answer to my serious questions seemed too pat.
- پاسخ‌های او به پرسش‌های جدی من به‌موقع بود.
- This pat joke got a big laugh.
- این مزاح به‌موقع موجب خنده‌ی فراوان شد.
noun countable uncountable
ضربه‌ی ملایم
- A few pats around the newly planted tree are helpful.
- چند ضربه‌ی ملایم به اطراف درخت تازه کاشته شده مفید است.
- A pat on the shoulder can provide reassurance.
- ضربه‌ی ملایم روی شانه می‌تواند باعث اطمینان خاطر شود.
verb - intransitive verb - transitive
ضربه‌ی آرام زدن
- She patted her face dry with a towel.
- او صورت خود را با (ضربه‌های ملایم) حوله خشک کرد.
- He will pat the dough to flatten it before baking.
- خمیر را قبل‌از پخت به‌آرامی ضربه می‌زند تا یکدست شود.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد pat

  1. adjective relevant, suitable
    Synonyms:
    apposite apropos apt auspicious felicitous fitting happy neat opportune pertinent propitious rehearsed timely to the point
    Antonyms:
    imprecise inexact irrelevant unacceptable unsuitable wrong
  1. adverb exactly, fittingly
    Synonyms:
    aptly faultlessly flawlessly just right opportunely perfectly plumb precisely relevantly seasonably
    Antonyms:
    wrongly
  1. noun tap, touch
    Synonyms:
    beat caress dab fondle form hit massage mold pet punch rub slap stroke tip whittle
    Antonyms:
    hit
  1. noun small slice or slab
    Synonyms:
    cake dab lump piece portion
    Antonyms:
    lot

Idioms

  • have (down) pat

    (عامیانه) خوب آموختن یا بلد بودن یا از بر بودن

  • stand pat

    (امریکا) 1- از تغییر عقیده یا روش خودداری کردن 2- (پوکر) روی دست خود خوابیدن (و ورق تازه نگرفتن)

  • a pat on the back

    1- تشویق، تحسین، تسلی 2- تشویق کردن، تحسین کردن، تسلی کردن

ارجاع به لغت pat

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «pat» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/pat

لغات نزدیک pat

پیشنهاد بهبود معانی