گذشتهی ساده:
lumpedشکل سوم:
lumpedسومشخص مفرد:
lumpsوجه وصفی حال:
lumpingشکل جمع:
lumpsتکه، قطعه، کلوخه (سنگ و فلز و غیره)، چونه، گلوله (خمیر و گل)، حبه (قند)
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح فوق متوسط
a lump of coal
یک کلوخه زغالسنگ
a lump of dough
یک چونه خمیر
a lump of led
یک تکه سرب
a lump of butter
یک تکه کره
a lump of sugar
یک حبه قند
انگلیسی بریتانیایی مقدار یا تعداد زیاد، یکعالمه
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
I found a lump of cash hidden in the attic.
مقدار زیادی پول نقد در اتاق زیر شیروانی پنهان شده بود.
He inherited a lump of land from his wealthy uncle.
زمین زیادی از عموی ثروتمندش به ارث برد.
The team won a lump of gold medals at the Olympics.
این تیم در المپیک یکعالمه مدال طلا کسب کرد.
پزشکی غده
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی پزشکی
The lump found in her breast is malignant.
غدهای که در پستان او پیدا شده، بدخیم است.
The lump on his arm grew rapidly, causing him concern.
غدهی روی بازوی او بهسرعت رشد کرد و باعث نگرانی او شد.
نرهخر، نرهغول، گندهبک، خرس گنده، تنلش
The lump of a guy couldn't even tie his own shoes.
نرهخر حتی نمیتوانست بند کفشش را ببندد.
Don't be such a lump, help me carry these groceries.
تنلش نباش، به من کمک کن این مواد غذایی را حمل کنم.
ساختن (با چیزی) (علیرغم دوست نداشتن آن)
The teacher's decision was final, and the students had to lump it.
تصمیم معلم قطعی بود و دانشآموزان مجبور بودند با آن بسازند.
The landlord raised the rent again, and the tenants had to lump it.
صاحبخانه دوباره اجارهبها را افزایش داد و مستأجران مجبور شدند با آن بسازند.
یک دسته کردن، در یک دسته قرار دادن، یکی کردن، از یک قماش دانستن
Don't lump him with the other prisoners.
او را با سایر زندانیان در یک دسته قرار نده.
Men were lumped together according to height.
مردان را بر حسب قدشان دستهبندی میکردند.
The newspapers tend to lump all these extremist groups together.
روزنامهها تمایل دارند که همهی این دستههای افراطی را از یک قماش بدانند.
توده، اکثریت
The lump of the employees demanded a pay raise.
تودهای از کارمندان خواستار افزایش حقوق شدند.
The lump of the shareholders opposed the merger.
اکثریت سهامداران با ادغام مخالفت کردند.
قلنبه کردن، قلنبه شدن، کلوخه کردن، کلوخه شدن
His pockets were lumped with various articles.
اشیای مختلف جیبهای او را قلنبه کرده بود.
The gardener lumped the soil.
باغبان خاک را کلوخه کرد.
One of the plowed fields which was lumped up for melon planting.
یکی از کشتزارهای شخمشدهای که برای کشت خربزه کلوخهکلوخه شده بود.
کتک (مفصل) (lumps)
The angry father gave his son lumps.
پدر عصبانی پسرش را کتک مفصلی زد.
The bullies gave him a series of lumps that left him bruised and aching.
قلدرها او را مفصل کتک زدند که باعث کبودی و درد او شد.
لشوار راه رفتن، با سنگینی و بدقوارگی حرکت کردن
The horse lumped across the muddy field
اسب در میان مزرعهی گلآلود لشوار حرکت میکرد.
The drunken sailor lumped out of the bar.
ملوان مست با سنگینی و بدقوارگی از بار بیرون آمد.
یکجا
The lump sum was paid in a single transaction.
مبلغ یکجا در یک تراکنش پرداخت شد.
She paid the lump amount for the property.
او مبلغ یکجای ملک را پرداخت کرد.
یکجا، یکپارچه، جمعاً، چکی، رویهمرفته
یکجا، بهصورت یک تکه یا قطعهی کامل، تماماً، قلمبه
پول قلم، پولی که یکجا پرداخت شود، سرجمع
دستخوش احساسات شدید، در شرف گریه کردن (یا ترکیدن بغض)، بغض کردن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «lump» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/lump