امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Lump

lʌmp lʌmp
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    lumped
  • شکل سوم:

    lumped
  • سوم‌شخص مفرد:

    lumps
  • وجه وصفی حال:

    lumping
  • شکل جمع:

    lumps

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable C2
تکه، قطعه، کلوخه (سنگ و فلز و غیره)، چونه، گلوله (خمیر و گل)، حبه (قند)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- a lump of coal
- یک کلوخه زغال‌سنگ
- a lump of dough
- یک چونه خمیر
- a lump of led
- یک تکه سرب
- a lump of butter
- یک تکه کره
- a lump of sugar
- یک حبه قند
noun informal
انگلیسی بریتانیایی مقدار یا تعداد زیاد، یک‌عالمه
- I found a lump of cash hidden in the attic.
- مقدار زیادی پول نقد در اتاق زیر شیروانی پنهان شده بود.
- He inherited a lump of land from his wealthy uncle.
- زمین زیادی از عموی ثروتمندش به ارث برد.
- The team won a lump of gold medals at the Olympics.
- این تیم در المپیک یک‌عالمه مدال طلا کسب کرد.
noun countable
پزشکی غده
- The lump found in her breast is malignant.
- غده‌ای که در پستان او پیدا شده، بدخیم است.
- The lump on his arm grew rapidly, causing him concern.
- غده‌ی روی بازوی او به‌سرعت رشد کرد و باعث نگرانی او شد.
noun countable informal
نره‌خر، نره‌غول، گنده‌بک، خرس گنده، تن‌لش
- The lump of a guy couldn't even tie his own shoes.
- نره‌خر حتی نمی‌توانست بند کفشش را ببندد.
- Don't be such a lump, help me carry these groceries.
- تن‌لش نباش، به من کمک کن این مواد غذایی را حمل کنم.
verb - transitive informal
ساختن (با چیزی) (علی‌رغم دوست نداشتن آن)
- The teacher's decision was final, and the students had to lump it.
- تصمیم معلم قطعی بود و دانش‌آموزان مجبور بودند با آن بسازند.
- The landlord raised the rent again, and the tenants had to lump it.
- صاحبخانه دوباره اجاره‌بها را افزایش داد و مستأجران مجبور شدند با آن بسازند.
verb - transitive
یک دسته کردن، در یک دسته قرار دادن، یکی کردن، از یک قماش دانستن
- Don't lump him with the other prisoners.
- او را با سایر زندانیان در یک دسته قرار نده.
- Men were lumped together according to height.
- مردان را بر حسب قدشان دسته‌بندی می‌کردند.
- The newspapers tend to lump all these extremist groups together.
- روزنامه‌ها تمایل دارند که همه‌ی این دسته‌های افراطی را از یک قماش بدانند.
noun
توده، اکثریت
- The lump of the employees demanded a pay raise.
- توده‌ای از کارمندان خواستار افزایش حقوق شدند.
- The lump of the shareholders opposed the merger.
- اکثریت سهامداران با ادغام مخالفت کردند.
verb - intransitive verb - transitive
قلنبه کردن، قلنبه شدن، کلوخه کردن، کلوخه شدن
- His pockets were lumped with various articles.
- اشیای مختلف جیب‌های او را قلنبه کرده بود.
- The gardener lumped the soil.
- باغبان خاک را کلوخه کرد.
- One of the plowed fields which was lumped up for melon planting.
- یکی از کشتزارهای شخم‌شده‌ای که برای کشت خربزه کلوخه‌کلوخه شده بود.
noun plural
کتک (مفصل) (lumps)
- The angry father gave his son lumps.
- پدر عصبانی پسرش را کتک مفصلی زد.
- The bullies gave him a series of lumps that left him bruised and aching.
- قلدرها او را مفصل کتک زدند که باعث کبودی و درد او شد.
verb - intransitive verb - transitive
لش‌وار راه رفتن، با سنگینی و بدقوارگی حرکت کردن
- The horse lumped across the muddy field
- اسب در میان مزرعه‌ی گل‌آلود لش‌وار حرکت می‌کرد.
- The drunken sailor lumped out of the bar.
- ملوان مست با سنگینی و بدقوارگی از بار بیرون آمد.
adjective
یکجا
- The lump sum was paid in a single transaction.
- مبلغ یکجا در یک تراکنش پرداخت شد.
- She paid the lump amount for the property.
- او مبلغ یکجای ملک را پرداخت کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد lump

  1. noun clump, mass
    Synonyms: agglomeration, ball, bit, block, bulge, bulk, bump, bunch, cake, chip, chunk, cluster, crumb, dab, gob, group, growth, handful, hunk, knot, knurl, lot, morsel, mountain, much, nugget, part, peck, piece, pile, portion, protrusion, protuberance, scrap, section, solid, spot, swelling, tumescence, tumor, wad, wedge
  2. verb tolerate, withstand
    Synonyms: abide, bear, brook, digest, endure, put up with, stand, stomach, suffer, swallow, take
    Antonyms: change, fight, stand up

Collocations

  • by the lump (or in the lump)

    یکجا، یکپارچه، جمعاً، چکی، روی‌هم‌رفته

  • in a (or one) lump

    یکجا، به‌صورت یک تکه یا قطعه‌ی کامل، تماماً، قلمبه

  • lump sum

    پول قلم، پولی که یکجا پرداخت شود، سرجمع

Idioms

  • lump in one's throat

    دستخوش احساسات شدید، در شرف گریه کردن (یا ترکیدن بغض)، بغض کردن

ارجاع به لغت lump

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «lump» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۵ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/lump

لغات نزدیک lump

پیشنهاد بهبود معانی