فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Lump

lʌmp lʌmp

گذشته‌ی ساده:

lumped

شکل سوم:

lumped

سوم‌شخص مفرد:

lumps

وجه وصفی حال:

lumping

شکل جمع:

lumps

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable C2

تکه، قطعه، کلوخه (سنگ و فلز و غیره)، چونه، گلوله (خمیر و گل)، حبه (قند)

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح فوق متوسط

مشاهده

a lump of coal

یک کلوخه زغال‌سنگ

a lump of dough

یک چونه خمیر

نمونه‌جمله‌های بیشتر

a lump of led

یک تکه سرب

a lump of butter

یک تکه کره

a lump of sugar

یک حبه قند

noun informal

انگلیسی بریتانیایی مقدار یا تعداد زیاد، یک‌عالمه

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری

I found a lump of cash hidden in the attic.

مقدار زیادی پول نقد در اتاق زیر شیروانی پنهان شده بود.

He inherited a lump of land from his wealthy uncle.

زمین زیادی از عموی ثروتمندش به ارث برد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

The team won a lump of gold medals at the Olympics.

این تیم در المپیک یک‌عالمه مدال طلا کسب کرد.

noun countable

پزشکی غده

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی پزشکی

مشاهده

The lump found in her breast is malignant.

غده‌ای که در پستان او پیدا شده، بدخیم است.

The lump on his arm grew rapidly, causing him concern.

غده‌ی روی بازوی او به‌سرعت رشد کرد و باعث نگرانی او شد.

noun countable informal

نره‌خر، نره‌غول، گنده‌بک، خرس گنده، تن‌لش

The lump of a guy couldn't even tie his own shoes.

نره‌خر حتی نمی‌توانست بند کفشش را ببندد.

Don't be such a lump, help me carry these groceries.

تن‌لش نباش، به من کمک کن این مواد غذایی را حمل کنم.

verb - transitive informal

ساختن (با چیزی) (علی‌رغم دوست نداشتن آن)

The teacher's decision was final, and the students had to lump it.

تصمیم معلم قطعی بود و دانش‌آموزان مجبور بودند با آن بسازند.

The landlord raised the rent again, and the tenants had to lump it.

صاحبخانه دوباره اجاره‌بها را افزایش داد و مستأجران مجبور شدند با آن بسازند.

verb - transitive

یک دسته کردن، در یک دسته قرار دادن، یکی کردن، از یک قماش دانستن

Don't lump him with the other prisoners.

او را با سایر زندانیان در یک دسته قرار نده.

Men were lumped together according to height.

مردان را بر حسب قدشان دسته‌بندی می‌کردند.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

The newspapers tend to lump all these extremist groups together.

روزنامه‌ها تمایل دارند که همه‌ی این دسته‌های افراطی را از یک قماش بدانند.

noun

توده، اکثریت

The lump of the employees demanded a pay raise.

توده‌ای از کارمندان خواستار افزایش حقوق شدند.

The lump of the shareholders opposed the merger.

اکثریت سهامداران با ادغام مخالفت کردند.

verb - intransitive verb - transitive

قلنبه کردن، قلنبه شدن، کلوخه کردن، کلوخه شدن

His pockets were lumped with various articles.

اشیای مختلف جیب‌های او را قلنبه کرده بود.

The gardener lumped the soil.

باغبان خاک را کلوخه کرد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

One of the plowed fields which was lumped up for melon planting.

یکی از کشتزارهای شخم‌شده‌ای که برای کشت خربزه کلوخه‌کلوخه شده بود.

noun plural

کتک (مفصل) (lumps)

The angry father gave his son lumps.

پدر عصبانی پسرش را کتک مفصلی زد.

The bullies gave him a series of lumps that left him bruised and aching.

قلدرها او را مفصل کتک زدند که باعث کبودی و درد او شد.

verb - intransitive verb - transitive

لش‌وار راه رفتن، با سنگینی و بدقوارگی حرکت کردن

The horse lumped across the muddy field

اسب در میان مزرعه‌ی گل‌آلود لش‌وار حرکت می‌کرد.

The drunken sailor lumped out of the bar.

ملوان مست با سنگینی و بدقوارگی از بار بیرون آمد.

adjective

یکجا

The lump sum was paid in a single transaction.

مبلغ یکجا در یک تراکنش پرداخت شد.

She paid the lump amount for the property.

او مبلغ یکجای ملک را پرداخت کرد.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد lump

  1. noun clump, mass
    Synonyms:
    piece bit part lot group bunch pile chunk wad handful morsel crumb scrap section spot dab block ball mass mountain portion solid growth bump bulge cake chip cluster gob hunk knot nugget much peck protuberance protrusion swelling tumescence tumor agglomeration knurl
  1. verb tolerate, withstand
    Synonyms:
    endure bear stand withstand suffer put up with abide stomach digest swallow brook
    Antonyms:
    fight stand up change

Collocations

by the lump (or in the lump)

یکجا، یکپارچه، جمعاً، چکی، روی‌هم‌رفته

in a (or one) lump

یکجا، به‌صورت یک تکه یا قطعه‌ی کامل، تماماً، قلمبه

lump sum

پول قلم، پولی که یکجا پرداخت شود، سرجمع

Idioms

lump in one's throat

دستخوش احساسات شدید، در شرف گریه کردن (یا ترکیدن بغض)، بغض کردن

ارجاع به لغت lump

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «lump» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/lump

لغات نزدیک lump

پیشنهاد بهبود معانی