تر کردن، کهنه را نم زدن، با چیز نرمی کسی را زدن یا نوازش کردن، اندکی، قطعه، تکه، آهسته زدن
She dabbed the wound with (a piece of) cotton.
او روی زخم پنبه مالید.
Then she dabbed alcohol on it.
سپس به آن الکل زد.
Finally she dabbed the sweat from her own nose.
در خاتمه عرق بینی خود را پاک کرد.
She had put a dab of rouge on her cheeks.
او یک کمی سرخاب به گونههای خود زده بود.
She is a dab hand at finding excuses.
او در بهانه آوردن ید طولی دارد.
لکه، آلودگی
(ضربههای تند و سطحی و سبک) زدن
(انگلیس ـ عامیانه) ید طولی داشتن، مهارت داشتن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «dab» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/dab