آیکن بنر

زبان‌های آلمانی، فرانسوی، اسپانیایی، ایتالیایی، عربی و ترکی به مترجم هوش مصنوعی اضافه شد

زبان‌های دیگر به مترجم هوش مصنوعی اضافه شد

استفاده کن
آخرین به‌روزرسانی:

Touch

tʌtʃ tʌtʃ

گذشته‌ی ساده:

touched

شکل سوم:

touched

سوم‌شخص مفرد:

touches

وجه وصفی حال:

touching

معنی touch | جمله با touch

verb - intransitive verb - transitive B1

دست زدن، لمس کردن

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح متوسط

مشاهده

Please don't touch!

لطفاً دست نزنید!

He touched his hand to his cap.

دستش را به کلاهش زد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

I was afraid to touch the hot iron.

می‌ترسیدم به اتوی داغ دست بزنم.

If you touch the snake, he will bite you.

اگر به مار دست بزنی، تو را خواهد گزید.

Suddenly a hand touched his shoulder.

ناگهان دستی شانه‌اش را لمس کرد.

She had not touched the piano since her husband's death.

از هنگام مرگ شوهرش تاکنون دستش به پیانو نخورده بود.

verb - intransitive verb - transitive

با هم تماس داشتن، به هم مماس بودن، به هم چسبیدن، به هم چسبیده بودن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری

The lovers' lips touched.

لب‌های عشاق به هم چسبید.

A line that touches the circle.

خطی که با دایره مماس است.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

His farm touches the river.

حد مزرعه‌ی او به رودخانه می‌رسد.

verb - transitive

صدمه زدن، آسیب رساندن، زیان رساندن

The hacker tried to touch the company's database.

هکر سعی کرد به پایگاه داده‌ی این شرکت آسیب برساند.

The criminal touched the victim with a knife.

جنایتکار با چاقو به مقتول صدمه زد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

Fruits touched by frost.

میوه‌هایی که سرما به آن‌ها آسیب رسانده است.

verb - transitive informal

لب زدن، خوردن، نوشیدن، دست زدن (نوشیدنی و غذا) (معمولاً در جمله‌های منفی می‌آید)

The prisoner hadn't touched his food.

زندانی لب به غذایش نزده بود.

They didn't touch the dessert.

دسر را نخوردند.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

I won't touch that drink.

به این نوشیدنی لب نخواهم زد.

verb - transitive

متأثر کردن، تأثیر گذاشتن، تحت‌تأثیر قرار دادن

I was touched by their kindness.

مهربانی آنان مرا تحت‌تأثیر قرار داد.

His war experiences seem not to have touched him at all.

به‌ نظر می‌رسد تجربیاتش در زمان جنگ اصلاً او را تحت‌تأثیر قرار نداده است.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

His words touched us deeply.

سخنان او در ما عمیقاً اثر کرد.

verb - transitive

برابری کردن، قابل مقایسه بودن، به پای کسی یا چیزی رسیدن (معمولاً در جمله‌های منفی می‌آید)

Nothing can touch that leather for durability.

از نظر دوام هیچ‌چیز با آن چرم قابل‌مقایسه نیست.

Nobody's cooking can touch Homa's.

آشپزی هیچ‌کس به پای آشپزی هما نمی‌رسد.

noun

کمی، اندکی، یک خرده، مقدار کم

Mina has a touch of the flu.

مینا کمی سرماخوردگی دارد.

a touch of fever

کمی تب

نمونه‌جمله‌های بیشتر

a touch of garlic in the salad

یک خرده سیر در سالاد

There was a touch of sadness in what she said.

حرف‌هایی که می‌زد، با اندکی حزن آمیخته بود.

noun countable

نکته، ریزه‌کاری، اشاره

the film's most inventive touch

نوآورانه‌ترین نکته‌ی فیلم

The writer's use of vivid metaphors was just the touch needed to bring the story to life.

استفاده‌ی نویسنده از استعاره‌های صریح تنها نکته‌ای بود که برای جان بخشیدن به داستان لازم بود.

noun uncountable

لامسه، بساوایی (حس)

the sense of touch

حس لامسه

noun countable

لمس، تماس دست، برخورد دست، اشاره‌ی دست، تماس، اشاره

He saluted us with a touch to his cap.

با دست زدن به کلاهش نسبت به ما ادای احترام کرد.

he has a gentle touch

دستش ملایمت دارد

noun

(در) ارتباط، (در) تماس، مطلع، باخبر

He is out of touch with the modern world.

او از دنیای امروز بی‌خبر است.

Sue and I never kept in touch after college.

من و سو پس از کالج هرگز در تماس نبودیم.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

to keep in touch with friends

با دوستان در تماس بودن

noun uncountable

توانایی، استعداد، مهارت

As a painter, he has lost his touch.

از نظر نقاشی مهارت خود را از دست داده است.

Joan had a wonderful touch in dealing with children.

جان در سروکار با کودکان استعداد شگرفی داشت.

noun countable uncountable

ورزش کنترل توپ، تسلط بر توپ

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی ورزش

مشاهده

Lionel Messi's touch on the ball is unparalleled.

کنترل توپ لیونل مسی بی‌نظیر است.

The defender's touch was too weak, allowing the opponent to steal the ball.

کنترل توپ مدافع بسیار ضعیف بود و به حریف اجازه داد توپ را بدزدد.

noun uncountable

ورزش کنار زمین (فوتبال و راگبی)

The ball went out of touch.

توپ از کنار زمین بیرون رفت.

The ball crossed the touch.

توپ از کنار زمین عبور کرد.

verb - transitive

ارتباط داشتن، سروکار داشتن، مربوط بودن، پرداختن

A book touching every aspect of rural life.

کتابی که به کلیه‌ی جنبه‌های زندگی روستایی می‌پردازد.

His speech touched two important topics.

نطق او دو مطلب عمده را در بر می‌گرفت.

پیشنهاد بهبود معانی

انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد touch

  1. verb have an effect on
    Synonyms:
  1. verb have to do with; regard
    Synonyms:
  1. verb make mention
    Antonyms:
  1. verb compare with; correspond to
    Synonyms:
    match equal rival parallel meet amount approach come to come near come up to measure up tie verge on be a match for be in the same league be on a par hold a candle to partake of

Phrasal verbs

touch down

(هواپیما) فرود آمدن

touch off

1- منفجر کردن 2- دقیقاً نشان دادن، نمایندگی کردن 3- (به‌ویژه به‌طور خشونت آمیز) موجب شدن، انگیزاندن

touch up

1- (عکس یا نقاشی و غیره) رتوش کردن، دستکاری کردن 2- (با ضربهی سبک و غیره) هوشیار کردن، برانگیختن

touch upon (or on)

(به مطلبی) اشاره کردن، ذکر کردن

Collocations

be in touch with

تماس داشتن با، در رابطه بودن با، در تماس بودن با

Idioms

a soft touch

گول خور، زود باور

get in touch with

در تماس بودن، رابطه داشتن، در ارتباط بودن

put to the touch

امتحان کردن، آزمودن، محک زدن

magic touch

(دست یا لمس کردن) افسون‌آمیز

لغات هم‌خانواده touch

  • verb - transitive
    touch

سوال‌های رایج touch

گذشته‌ی ساده touch چی میشه؟

گذشته‌ی ساده touch در زبان انگلیسی touched است.

شکل سوم touch چی میشه؟

شکل سوم touch در زبان انگلیسی touched است.

وجه وصفی حال touch چی میشه؟

وجه وصفی حال touch در زبان انگلیسی touching است.

سوم‌شخص مفرد touch چی میشه؟

سوم‌شخص مفرد touch در زبان انگلیسی touches است.

ارجاع به لغت touch

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «touch» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۱ مرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/touch

لغات نزدیک touch

پیشنهاد بهبود معانی