چیرگی، سلطه، تسلط، اشراف، فرمانروایی
He wanted to gain mastery over all of Asia.
او میخواست بر تمام آسیا فرمانروایی کند.
Achieving mastery in a foreign language takes time and dedication.
دستیابی به تسلط در یک زبان خارجی نیازمند زمان و تعهد است.
مهارت، توانایی، خبرگی، استادی، تبحر
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
his mastery of chess
مهارت او در شطرنج
Her mastery of the piano impressed everyone at the concert.
مهارت او در پیانو، همه را در کنسرت تحتتاثیر قرار داد.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «mastery» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/mastery