با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Power

paʊr ˈpaʊə
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    powered
  • شکل سوم:

    powered
  • سوم‌شخص مفرد:

    powers
  • وجه وصفی حال:

    powering
  • شکل جمع:

    powers

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B2
زور، قدرت، برتری، توان، نیرو، اقتدار، سلطه، اختیار

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- the great powers
- ابرقدرت‌ها
- when the Republicans were in power
- وقتی که جمهوری‌خواهان سر کار بودند
- He is completely in his wife's power.
- او کاملاً زیر نفوذ زنش است.
- I'll do everything in my power.
- هرکاری از دستم بربیاید خواهم کرد.
- power saw
- اره‌ی برقی
- power tools
- ابزار برقی
- an atomic power station
- نیروگاه برق اتمی
- a power cut
- قطع شدن برق
- the number 2 to the power of 3
- عدد 2 به توان3
- Your visit while I was ill did me a power of good.
- ملاقات شما هنگامی که بیمار بودم یک دنیا به من کمک کرد.
- electrical power
- نیروی برق
- China has become an atomic power.
- چین یک قدرت اتمی شده است.
- He is considered to be a major parliamentary power.
- او یک قدرت پارلمانی محسوب می‌شود.
- She has been given full power to deal with the situation.
- به او اختیار تام داده شده است که به موضوع رسیدگی کند.
- by the powers vested in him
- بنابه اختیاراتی که به او تفویض شده است
- the power to sign company checks
- اختیار امضای چک‌های شرکت
- the power to look into the future
- توانایی پیش‌بینی، قدرت آینده‌نگری
- the power of hearing
- قدرت شنوایی
- power base
- پایگاه قدرت
- air power
- قدرت هوایی
- water power
- نیروی آب
- muscle power
- قدرت ماهیچه
- military power
- قدرت نظامی
نمونه‌جمله‌های بیشتر
verb - transitive verb - intransitive
نیرو بخشیدن، نیرومند کردن
- a high-powered telescope
- تلسکوپ پرقدرت
- a solar-powered car
- اتومبیل دارای نیروی خورشیدی
- This airplane is powered by four jet engines.
- چهار موتور جت این هواپیما را به حرکت در می‌آورد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد power

  1. noun ability, competence
    Synonyms: aptitude, bent, capability, capacity, competency, dynamism, effectiveness, efficacy, endowment, faculty, function, gift, influence, potential, potentiality, qualification, skill, talent, turn, virtue
    Antonyms: inability, incapacity, incompetence, weakness
  2. noun physical ability, capacity
    Synonyms: applied force, arm, brawn, dynamism, energy, force, forcefulness, horsepower, intensity, mechanical energy, might, muscle, omnipotence, potency, potential, puissance, sinew, strength, vigor, vim, virtue, voltage, weight
    Antonyms: debility, disability, impairment, impotence, infirmity, weakness
  3. noun control, dominance
    Synonyms: ascendancy, authority, authorization, birthright, clout, command, connection, diadem, direction, domination, dominion, hegemony, imperium, influence, inside track, jurisdiction, law, leadership, license, management, might, moxie, omnipotence, paramountcy, predominance, prerogative, prestige, privilege, regency, right, rule, say-so, sovereignty, steam, strength, strings, superiority, supremacy, sway, warrant, weight, wire
    Antonyms: inefficiency, subservience, surrender, weakness, yielding

Collocations

  • in one's power

    در قدرت کسی، تحت نفوذ کسی

  • in power

    مصدر قدرت

  • power lines

    خطوط انتقال نیرو، شاه سیم‌های برق، کابل‌های برق

  • power sharing

    سهیم شدن در قدرت

  • power struggle

    مبارزه برسر قدرت، پیکار جاه و مقام، تنازع قدرت

  • return to power

    بازگشت به قدرت، بازیابی جاه و مقام

  • the powers of darkness

    نیروهای اهریمنی، قدرت‌های شیطانی

Idioms

لغات هم‌خانواده power

ارجاع به لغت power

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «power» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/power

لغات نزدیک power

پیشنهاد بهبود معانی