گذشتهی ساده:
swayedشکل سوم:
swayedسومشخص مفرد:
swaysوجه وصفی حال:
swayingاینسو و آنسو جنبیدن، تاب خوردن، در نوسان بودن، تاب، نوسان، اهتزاز، سلطه حکومت کردن، متمایل شدن یا کردن و به عقیدهای
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح فوق متوسط
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The boat swayed and tipped.
قایق لمبر خورد و واژگون شد.
The branches swayed gently.
شاخهها آرام تکان میخوردند.
The earthquake caused the wall to sway to the right.
زلزله موجب شد که دیوار به سمت راست خمیده شود.
to be swayed by fashion
تحتتأثیر مد قرار گرفتن
He is eloquent and can sway voters.
او فصیح است و میتواند رأیدهندگان را تحتتأثیر قرار بدهد.
a determination from which he could not be swayed
تصمیمی که نمیشد او را از آن منصرف کرد
With a bloody hand he sways a nation.
با دستی خونین بر ملت حکومت میکند.
The sway of passion moved him to do it.
اثر شهوات او را وادار به انجام آن کار کرد.
He wanted to extend his sway over all of this territory.
او میخواست فرمانروایی خود را بر سرتاسر این سرزمین گسترش دهد.
That idea once held sway but is now forgotten.
یک وقتی آن اندیشه رواج داشت ولی اکنون فراموش شده است.
parents who kept their adult children under their sway
والدینی که فرزندان بالغ خود را تحت سلطهی خود نگه میدارند
حکمروا بودن، فرمانروا بودن، چیره بودن، سلطه داشتن، رواج داشتن
تحت سلطهی، زیر نفوذ
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «sway» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/sway