آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Phrasal verbs
    • Collocations
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۱۳ آذر ۱۴۰۲

    Sway

    sweɪ sweɪ

    گذشته‌ی ساده:

    swayed

    شکل سوم:

    swayed

    سوم‌شخص مفرد:

    sways

    وجه وصفی حال:

    swaying

    معنی sway | جمله با sway

    noun verb - transitive adverb

    این‌سو و آن‌سو جنبیدن، تاب خوردن، در نوسان بودن، تاب، نوسان، اهتزاز، سلطه حکومت کردن، متمایل شدن یا کردن و به عقیده‌ای

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی فوق متوسط

    مشاهده

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    فست دیکشنری در اینستاگرام

    The boat swayed and tipped.

    قایق لمبر خورد و واژگون شد.

    The branches swayed gently.

    شاخه‌ها آرام تکان می‌خوردند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    The earthquake caused the wall to sway to the right.

    زلزله موجب شد که دیوار به سمت راست خمیده شود.

    to be swayed by fashion

    تحت‌تأثیر مد قرار گرفتن

    He is eloquent and can sway voters.

    او فصیح است و می‌تواند رأی‌دهندگان را تحت‌تأثیر قرار بدهد.

    a determination from which he could not be swayed

    تصمیمی که نمی‌شد او را از آن منصرف کرد

    With a bloody hand he sways a nation.

    با دستی خونین بر ملت حکومت می‌کند.

    The sway of passion moved him to do it.

    اثر شهوات او را وادار به انجام آن کار کرد.

    He wanted to extend his sway over all of this territory.

    او می‌خواست فرمانروایی خود را بر سرتاسر این سرزمین گسترش دهد.

    That idea once held sway but is now forgotten.

    یک وقتی آن اندیشه رواج داشت ولی اکنون فراموش شده است.

    parents who kept their adult children under their sway

    والدینی که فرزندان بالغ خود را تحت سلطه‌ی خود نگه می‌دارند

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد sway

    1. noun strong influence
      Synonyms:
      power control authority command rule dominion jurisdiction government reign regime empire mastery might sovereignty clout reach range scope spread stretch sweep expanse run predominance amplitude
    1. verb move back and forth
      Synonyms:
      swing rock wave roll oscillate vibrate fluctuate waver bend incline lean undulate wobble lurch stagger careen swagger pulsate pendulate yo-yo weave blow hot and cold hem and haw
      Antonyms:
      stay steady
    1. verb influence, affect
      Synonyms:
      affect control guide manage direct dominate impress inspire persuade move dispose rule prevail on impact on get touch bias induce predispose govern work on carry strike win over lead by the nose hold sway over reign rule over soften up twist one’s arm put across turn one’s head sell hook suck in overrule brainwash whitewash incline crack
      Antonyms:
      leave alone

    Phrasal verbs

    hold sway

    حکمروا بودن، فرمانروا بودن، چیره بودن، سلطه داشتن، رواج داشتن

    Collocations

    under the sway (of)

    تحت سلطه‌ی، زیر نفوذ

    سوال‌های رایج sway

    گذشته‌ی ساده sway چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده sway در زبان انگلیسی swayed است.

    شکل سوم sway چی میشه؟

    شکل سوم sway در زبان انگلیسی swayed است.

    وجه وصفی حال sway چی میشه؟

    وجه وصفی حال sway در زبان انگلیسی swaying است.

    سوم‌شخص مفرد sway چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد sway در زبان انگلیسی sways است.

    ارجاع به لغت sway

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «sway» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۸ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/sway

    لغات نزدیک sway

    • - swats
    • - swatter
    • - sway
    • - swayback
    • - swaybacked
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    انواع سبزیجات به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    اسامی گل ها به انگلیسی

    اسامی گل ها به انگلیسی

    انواع درختان به انگلیسی

    انواع درختان به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    eventually everlasting every one every other day exchange student exercise authority let go horny matcha pollen ghee tick off sine Ju quartz سبیل زن‌ذلیل ستبر سترگ سجود اتراق کردن اولویت بالاخره محابا پلمب پلمب کردن افتادن انداختن تزیین کردن وهله
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.