گذشتهی ساده:
pulsatedشکل سوم:
pulsatedسومشخص مفرد:
pulsatesوجه وصفی حال:
pulsatingزدن (نبض)، جهند کردن، تپیدن (قلب)، تکان دادن، به ضربان افتادن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
An artery pulsates.
سرخرگ میزند.
the pulsating beat of Latin American music
ضرب پرجنبوجوش موسیقی امریکای لاتین
She was pulsating with joy.
از شدت خوشحالی در پوست خود نمیگنجید.
به هیجان آمدن، به شور آمدن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «pulsate» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/pulsate