گذشتهی ساده:
pulsedشکل سوم:
pulsedسومشخص مفرد:
pulsesوجه وصفی حال:
pulsingشکل جمع:
pulsesزیستشناسی نبض، تپش، ضربان
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی زیستشناسی
Her pulse beats fast.
نبض او تند میزند.
to take somebody's pulse
نبض کسی را گرفتن (سنجیدن)
the political pulse of the country
(مجازی) نبض سیاسی کشور
تکانه، ریتم، تپتپ، پتپت
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
the pulse of an engine
پتپت موتور
With each pulse of the engine, the car moved closer to its destination.
با هر تکانهی موتور، ماشین به مقصد نزدیکتر میشد.
تکان، ضربه (روشن و خاموش کردن سریع دستگاه برای مخلوط کردن غذا)
A quick pulse is all it takes to chop nuts finely in the food processor.
یک ضربهی سریع تمام چیزی است که برای خرد کردن آجیل در غذاساز لازم است.
The pulse of the food processor was perfect for blending the ingredients smoothly.
تکان غذاساز برای ترکیب نرم و روان مواد عالی بود.
غذا و آشپزی (pulses) حبوبات (پختهشده)
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی غذا و آشپزی
Pulses are a great source of protein for vegetarians.
حبوبات منبع عالی پروتئین برای گیاهخواران هستند.
I like to add a variety of pulses to my salads for extra nutrition.
من دوست دارم برای قوت بیشتر، انواع حبوبات را به سالادم اضافه کنم.
تپیدن، زدن، تپش داشتن، ضربان داشتن، (زخم) زُقزُق کردن، تکان خوردن
The dancer's body seemed to pulse in time with the music.
به نظر میرسید بدن رقصنده با موسیقی بهموقع تکان میخورد.
His veins pulsed with adrenaline as he ran.
درحالیکه میدوید، رگهایش از آدرنالین ضربان داشت.
مخلوط کردن، (یکدست) درآوردن
To create a fine puree, pulse the vegetables in the processor until smooth.
برای ایجاد یک پورهی خوب، سبزیجات را در غذاساز مخلوط کنید تا یکدست شود.
She pulsed the ingredients in the food processor to achieve a smooth texture.
او برای رسیدن به بافتی صاف، مواد را در غذاساز مخلوط کرد.
فیزیک تپ، پالس
a pulse of sound
تپ صدا
The pulse of the laser illuminated the dark room.
پالس لیزر اتاق تاریک را روشن کرد.
موسیقی ضرب، ریتم
The pulse of the music filled the room with energy.
ریتم موسیقی فضای اتاق را پر از انرژی کرد.
The loud pulse of the alarm startled the sleeping dog.
ضرب بلند زنگ خطر سگ خوابیده را بهتزده کرد.
سرزندگی، انرژی، رمق
The pulse of the city could be felt in the bustling streets and vibrant energy of its inhabitants
سرزندگی شهر را میتوان در خیابانهای شلوغ و انرژی پرجنبوجوش ساکنان آن حس کرد.
In times of crisis, a strong sense of community can be the pulse that unites us all.
در مواقع بحران، خرد مقتدر جامعه میتواند سرزندگی باشد که همهی ما را متحد میکند.
برق پالس، تکانه، تپ، ضربه
a pulse of light
تپ نور
pulse generator
مولد تکانه
در امتداد یا درون چیزی تپیدن، (به طور آهنگین) زدن یا ضربان داشتن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «pulse» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/pulse