گذشتهی ساده:
oscillatedشکل سوم:
oscillatedسومشخص مفرد:
oscillatesوجه وصفی حال:
oscillatingنوسان کردن، تاب خوردن، از این سو به آن سو افتادن، مردد بودن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The pendulum oscillates.
آونگ نوسان میکند.
All his life he oscillated between wealth and poverty.
در سرتاسر عمر بین ثروت و فقر نوسان میکرد.
Interest rates oscillated between 2 and 5 percent.
نرخ بهره میان 2 و 5 درصد نوسان میکرد.
They have often oscillated in their opinions.
در عقاید خود اغلب دستخوش دودلی شدهاند.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «oscillate» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/oscillate