گذشتهی ساده:
waggedشکل سوم:
waggedسومشخص مفرد:
wagsوجه وصفی حال:
waggingجنباندن، تکان دادن، تکان خوردن، جنبیدن، تکان
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
Upon seeing his master, the dog began wagging its tail.
با دیدن صاحبش، سگ شروع کرد به دم تکان دادن.
She wagged her finger at me angrily.
با خشم انگشتش را بهسوی من تکان داد.
His tongue wags incessantly.
پیوسته یاوهگویی میکند.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «wag» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۲ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/wag