با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Lash

læʃ læʃ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    lashed
  • شکل سوم:

    lashed
  • سوم شخص مفرد:

    lashes
  • وجه وصفی حال:

    lashing
  • شکل جمع:

    lashes

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • noun verb - transitive
    شلاق، تسمه، تازیانه، ضربه، مژگان، شلاق خوردن
    • - He lashed the horse cruelly.
    • - او با بی‌رحمی به اسب تازیانه زد.
    • - They gave him a hundred lashes.
    • - به او صد ضربه شلاق زدند.
    • - My father never used the lash.
    • - پدرم هرگز شلاق به کار نمی‌برد.
    • - Newspapers kept lashing him.
    • - روزنامه‌ها مرتب از او انتقاد می‌کردند.
    • - I gave him another lash with my tongue.
    • - یک زخم زبان دیگر به او زدم.
    • - Julie has long lashes.
    • - جولی مژه‌های بلند دارد.
    • - The cat lashed its tail.
    • - گربه دم خود را شلاقی تکان داد.
    • - Waves lashed the cliffs.
    • - موج‌ها به صخره‌ها می‌خوردند.
    • - He lashed the people into a frenzy of anger.
    • - مردم را چنان برانگیخت که دیوانه‌وار عصبانی شدند.
    • - The snake lashed and curled.
    • - مار تند حرکت کرد و چمبر زد.
    • - The author lashes out at Fascism.
    • - نویسنده سخت بر فاشیسم می‌تازد.
    • - I lashed the suitcases to the top of the bus.
    • - با طناب چمدانها را به بام اتوبوس بستم.
    مشاهده نمونه‌جمله بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد lash

  1. verb beat, whip
    Synonyms: baste, batter, buffet, chastise, dash, drum, flagellate, flay, flog, hammer, hide, hit, horsewhip, knock, lam, lather, pound, pummel, scourge, smack, strap, strike, thrash, wear out, whale
  2. verb criticize harshly
    Synonyms: abuse, attack, baste, bawl out, belabor, berate, blister, castigate, censure, chew out, exprobate, flay, fulminate, jaw, lambaste, lampoon, ridicule, satirize, scold, tear into, tell off, tongue-lash, upbraid
    Antonyms: compliment, praise

Phrasal verbs

  • lash out

    از کوره دررفتن، (به کسی) توپیدن، پریدن، پرخاش کردن، قاطی کردن، عصبانی شدن

    پول هدر دادن، پول حرام کردن

ارجاع به لغت lash

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «lash» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/lash

لغات نزدیک lash

پیشنهاد بهبود معانی