آخرین به‌روزرسانی:

Flay

fleɪ fleɪ

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive

پوست کندن از، سخت انتقاد کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری

to flay an ox

پوست گاو را کندن

If my wife finds out, she'll flay me!

اگر زنم بفهمد پوستم را خواهد کند!

نمونه‌جمله‌های بیشتر

The people were flayed by excessive taxes.

مالیات‌های زیاد مردم را بیچاره کرده بود.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد flay

  1. verb remove skin, bark, hide, etc.
    Synonyms:
    skin peel excoriate scalp
  1. verb criticize
    Synonyms:
    censure rebuke reprove upbraid castigate excoriate

ارجاع به لغت flay

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «flay» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۰ تیر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/flay

لغات نزدیک flay

پیشنهاد بهبود معانی