Upbraid

ʌpˈbreɪd ʌpˈbreɪd
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive
سرزنش کردن، متهم کردن، ملامت کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- He upbraided his son for being lazy.
- پسرش را به‌دلیل تنبلی ملامت کرد.
- The captain upbraid his men for falling asleep.
- کاپیتان افرادش را به‌دلیل اینکه خوابشان برده بود سرزنش کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد upbraid

  1. verb scold
    Synonyms:
    criticize blame reprimand reproach chide censure admonish lecture tell off berate chastise castigate take to task chew out give a talking-to jump on put down chasten lay down the law light into rake over the coals ream

ارجاع به لغت upbraid

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «upbraid» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۹ فروردین ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/upbraid

لغات نزدیک upbraid

پیشنهاد بهبود معانی