شکل جمع:
put-downsشکل نوشتاری این لغت در حالت اسم (noun): put-down
زمین گذاشتن، گذاشتن (روی چیزی)
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح فوق متوسط
She put her bags down.
کیسههایش را زمین گذاشت.
Please put down the book on the table before you leave.
لطفا قبل از رفتن کتاب را روی میز بگذارید.
He put the book down to get more sleep.
کتاب را زمین گذاشت تا بیشتر بخوابد.
نوشتن، یادداشت کردن (در لیست و غیره)
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The receptionist asked me to put down my contact information on the guest list.
مسئول پذیرش از من خواست که اطلاعات تماس خود را در لیست مهمانان بنویسم.
Don't forget to put down your name on the sign-up sheet for the school talent show.
فراموش نکنید که نام خود را روی برگ ثبتنام برای برنامه استعدادیابی مدرسه بنویسید.
گذاشتن (گوشی تلفن) (سر جای خود)
I always put the phone down gently to avoid any damage.
همیشه گوشی را بهآرامی میگذارم تا آسیبی نبیند.
Can you please put down the phone and pay attention to what I'm saying?
میشه لطفاً گوشی رو بذاری و به حرفهام توجه کنی؟
گذاشتن، بیعانه دادن (پرداخت بخشی از مبلغ و تعهد به پرداخت کل آن در آینده)
I can only afford to put down a small amount for the car, but I promise to pay the rest later.
فقط میتوانم مبلغ کمی را برای ماشین بگذارم اما قول میدهم بقیه را بعداً پرداخت کنم.
I put down half the amount for the concert tickets and will settle the remaining balance next month.
نصف مبلغ بلیت کنسرت را بیعانه میدهم و باقیمانده را ماه آینده تسویه میکنم.
کوچک کردن، تحقیر کردن
She always tries to put down her coworkers during meetings by questioning their ideas.
او همیشه سعی میکند در طول جلسات با زیر سؤال بردن ایدههای همکارانش، آنان را کوچک کند.
He constantly puts down his little brother, making him feel inferior and insignificant.
او دائماً برادر کوچک خود را تحقیر میکند و به او احساس حقارت و بیاهمیتی میدهد.
گذاشتن، قرار دادن (نوزاد) (برای خواب)
The tired mother put down her baby in the crib.
مادر خسته نوزادش را در تخت گذاشت.
Put down the baby in a safe and secure sleeping environment.
نوزاد را در یک محیط خواب امن و مطمئن قرار دهید.
خلاص کردن، کشتن (حیوان پیر یا بیمار یا مجروح برای جلوگیری از درد بیشتر)
The veterinarian had to put down the injured dog.
دامپزشک مجبور شد سگ آسیبدیده را خلاص کند.
The wildlife conservationists had to put down the sick elephant to prevent the spread of disease.
حامیان حیاتوحش مجبور شدند برای جلوگیری از گسترش بیماری، فیل بیمار را بکشند.
سرکوب کردن، متوقف کردن (مخالف)
The authorities attempted to put down the uprising by deploying armed forces.
مقامات با استقرار نیروهای مسلح تلاش کردند قیام را سرکوب کنند.
The government decided to put down the protest before it gained momentum.
حکومت تصمیم گرفت قبل از اینکه اعتراضات شتاب بیشتری بگیرد، آن را متوقف کند.
The police were instructed to put down any attempts to gather support for the rival candidate.
به پلیس دستور داده شد که هرگونه تلاش برای جلب حمایت از نامزد رقیب را متوقف کند.
انگلیسی بریتانیایی کم کردن، پایین آوردن، کاهش دادن (قیمت یا هزینه)
The store put down the price of the shoes.
این فروشگاه قیمت کفشها را پایین آورد.
The airline put down the cost of flights to attract more customers.
این شرکت هواپیمایی برای جذب مشتریان بیشتر هزینهی پروازها را کاهش داد.
The car dealership put down the asking price of the used vehicles.
فروشندهی خودرو قیمت درخواستی خودروهای کارکرده را کم کرد.
The restaurant put down the menu prices.
این رستوران قیمتهای منو را پایین آورد.
فرود آوردن، به زمین نشاندن (خلبان)، فرود آمدن، به زمین نشستن (هواپیما و هلیکوپتر و غیره)
The airplane put down smoothly on the runway.
هواپیما بهآرامی در باند فرود آمد.
The pilot put down the aircraft.
خلبان هواپیما را فرود آورد.
The experienced pilot skillfully put down the helicopter on the helipad.
خلبان باتجربه هلیکوپتر را ماهرانه روی سکوی فرود به زمین نشاند.
انگلیسی بریتانیایی قدیمی متوقف کردن (وسیلهی نقلیه)، پیاده کردن (شخص)
The taxi driver put down the couple at the airport terminal.
رانندهی تاکسی این زوج را در ترمینال فرودگاه پیاده کرد.
The driver put down the bus so the passengers could disembark.
راننده اتوبوس را متوقف کرد تا مسافران بتوانند پیاده شوند.
تحقیر، حرف تحقیرآمیز
His constant put-downs towards his classmates only served to isolate him further.
تحقیرهای مداوم او نسبت به همکلاسیهایش فقط باعث انزوای بیشتر او شد.
She was tired of his constant put-downs and decided to distance herself from him.
از حرفهای تحقیرآمیز مداوم او خسته شده بود و تصمیم گرفت از او فاصله بگیرد.
کنار گذاشتن، برکنار کردن، عزل کردن
The manager decided to put down the employee and hire someone else for the position.
مدیر تصمیم گرفت کارمند را کنار بگذارد و شخص دیگری را برای این موقعیت استخدام کند.
He was put down by his boss.
رئیسش او را برکنار کرد.
نسبت دادن، ناشی (از چیزی) دانستن
Let's not put down their victory to a stroke of luck.
بیایید پیروزی آنها را به شانس نسبت ندهیم.
The team's coach would always put down their victories to effective teamwork and strategy.
مربی تیم پیروزیهای تیم را همیشه ناشی از کار تیمی و استراتژی مؤثر میداند.
کنار گذاشتن، ذخیره کردن، اندوختن
We should put down some of this fresh fruit.
باید مقداری از این میوهی تازه را کنار بگذاریم.
Let's put down a few bottles of this delicious wine for special occasions.
بیایید چند بطری از این شراب خوشمزه را برای مناسبتهای خاص ذخیره کنیم.
انگاشتن، تلقی کردن
مقصر دانستن، دلیل (چیزی) دانستنن
نامنویسی کردن، ثبت نام کردن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «put down» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/put-down-2