آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Phrasal verbs
    • Idioms
    • لغات هم‌خانواده
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۱۳ آذر ۱۴۰۲

    Enter

    ˈent̬ər ˈentə

    گذشته‌ی ساده:

    entered

    شکل سوم:

    entered

    سوم‌شخص مفرد:

    enters

    وجه وصفی حال:

    entering

    شکل جمع:

    enters

    معنی enter | جمله با enter

    verb - intransitive A2

    داخل شدن، وارد شدن

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی متوسط

    مشاهده

    Don't enter without permission!

    بدون اجازه تو نیا!

    Enter Romeo.

    رومئو داخل می‌شود.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    to enter into a conversation

    وارد صحبت شدن

    verb - intransitive

    گراییدن، پیوستن

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    خرید اشتراک فست دیکشنری

    to enter into the priesthood

    وارد کار کشیشی شدن

    verb - intransitive

    دخیل بودن

    Many processes enter into the making of this product.

    فرایندهای زیادی در ساختن این فرآورده دخالت دارد.

    Many considerations entered into the framing of this document.

    ملاحظات زیادی در تدوین این سند دخیل بوده است.

    verb - transitive

    وارد شدن به

    They entered the room together.

    با هم داخل اتاق شدند.

    The car entered the garden through the gate.

    اتومبیل از در وارد باغ شد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    The bullet entered his body.

    گلوله وارد بدنش شد.

    David entered the field of medicine.

    دیوید وارد رشته‌ی پزشکی شد.

    She entered the key in the lock.

    کلید را در قفل قرار داد.

    verb - transitive

    ثبت کردن، وارد کردن

    All receipts must be entered in the account book.

    کلیه‌ی دریافتی‌ها باید در دفتر حساب وارد شود.

    You first have to enter your name and code number.

    اول باید نام و شماره‌ی کد خودت را ثبت کنی.

    verb - transitive

    شرکت کردن، عضو شدن، نام‌نویسی کردن

    He entered the competition.

    او در مسابقه شرکت کرد.

    He officially entered the gubernatorial race.

    او رسماً وارد مبارزه‌ی انتخاباتی برای فرمانداری ایالت شد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    The teacher entered her for the swimming contest.

    معلم او را برای شرکت در مسابقه‌ی شنا نام‌نویسی کرد.

    verb - transitive

    خطور کردن

    A new doubt entered his mind.

    تردید جدیدی به مغزش خطور کرد.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد enter

    1. verb come, put into a place
      Synonyms:
      come in go in get in arrive move in introduce insert penetrate intrude invade creep crawl slip sneak immigrate drop in pop in pass into make an entrance set foot in gain entree access infiltrate pile in crack pierce work in insinuate rush in drive in intrude break in force make way press push horn in jump in butt in bust in probe wrestle worm in barge in breeze in crowd in wrestle wriggle blow in
      Antonyms:
      go leave exit depart withdraw
    1. verb embark on; take part in
      Synonyms:
      start begin join participate in enroll sign up enlist take up set about commit oneself commence embark on set out on muster open inaugurate sign on become member get oneself into lead off join up set to tee off
      Antonyms:
      stop refrain abstain forget
    1. verb record, list
      Synonyms:
      register note log list set down take down post put in admit insert introduce inscribe inject interpolate intercalate docket
      Antonyms:
      erase delete

    Phrasal verbs

    enter into

    1- شرکت کردن در، وارد شدن (مکالمه و غیره)

    2- عامل بودن در، بخشی (از چیزی) بودن، تشکیل دادن، درکار بودن

    3- سروکار داشتن با، مذاکره (یا معامله) کردن با

    enter on (or upon)

    1- آغاز کردن، شروع کردن 2- استفاده بردن از، متمتع شدن، بهره گرفتن

    Idioms

    enter (somebody) for (something)

    اسم کسی را در مسابقه (یا آزمون و غیره) نوشتن

    لغات هم‌خانواده enter

    • noun
      entrance, entrant, entry
    • verb - intransitive
      enter

    سوال‌های رایج enter

    گذشته‌ی ساده enter چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده enter در زبان انگلیسی entered است.

    شکل سوم enter چی میشه؟

    شکل سوم enter در زبان انگلیسی entered است.

    شکل جمع enter چی میشه؟

    شکل جمع enter در زبان انگلیسی enters است.

    وجه وصفی حال enter چی میشه؟

    وجه وصفی حال enter در زبان انگلیسی entering است.

    سوم‌شخص مفرد enter چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد enter در زبان انگلیسی enters است.

    ارجاع به لغت enter

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «enter» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/enter

    لغات نزدیک enter

    • - entente
    • - entente cordiale
    • - enter
    • - enter (somebody) for (something)
    • - enter a competition
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    اصطلاحات و لغات والیبالی در انگلیسی

    اصطلاحات و لغات والیبالی در انگلیسی

    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    humanistic humanities humongous hunch hydration hypothetically ideally trick turban micromanagement hepatitis orange juice lowboy evolutionist aft رغبت مذمت کردن مذاب ذوب شدن ذوب کردن قلابچه‌ماهی چرم‌ماهی گورخرماهی فیل‌ماهی اعتلا اولویت‌بندی کردن پرآب تهاتر کردن جنوب شرقی جوی
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.