گذشتهی ساده:
enteredشکل سوم:
enteredسومشخص مفرد:
entersوجه وصفی حال:
enteringشکل جمع:
entersداخل شدن، وارد شدن
Don't enter without permission!
بدون اجازه تو نیا!
Enter Romeo.
رومئو داخل میشود.
to enter into a conversation
وارد صحبت شدن
گراییدن، پیوستن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
to enter into the priesthood
وارد کار کشیشی شدن
دخیل بودن
Many processes enter into the making of this product.
فرایندهای زیادی در ساختن این فرآورده دخالت دارد.
Many considerations entered into the framing of this document.
ملاحظات زیادی در تدوین این سند دخیل بوده است.
وارد شدن به
They entered the room together.
با هم داخل اتاق شدند.
The car entered the garden through the gate.
اتومبیل از در وارد باغ شد.
The bullet entered his body.
گلوله وارد بدنش شد.
David entered the field of medicine.
دیوید وارد رشتهی پزشکی شد.
She entered the key in the lock.
کلید را در قفل قرار داد.
ثبت کردن، وارد کردن
All receipts must be entered in the account book.
کلیهی دریافتیها باید در دفتر حساب وارد شود.
You first have to enter your name and code number.
اول باید نام و شمارهی کد خودت را ثبت کنی.
شرکت کردن، عضو شدن، نامنویسی کردن
He entered the competition.
او در مسابقه شرکت کرد.
He officially entered the gubernatorial race.
او رسماً وارد مبارزهی انتخاباتی برای فرمانداری ایالت شد.
The teacher entered her for the swimming contest.
معلم او را برای شرکت در مسابقهی شنا نامنویسی کرد.
خطور کردن
A new doubt entered his mind.
تردید جدیدی به مغزش خطور کرد.
1- شرکت کردن در، وارد شدن (مکالمه و غیره)
2- عامل بودن در، بخشی (از چیزی) بودن، تشکیل دادن، درکار بودن
3- سروکار داشتن با، مذاکره (یا معامله) کردن با
1- آغاز کردن، شروع کردن 2- استفاده بردن از، متمتع شدن، بهره گرفتن
enter (somebody) for (something)
اسم کسی را در مسابقه (یا آزمون و غیره) نوشتن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «enter» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/enter