Inject

ɪnˈdʒekt ɪnˈdʒekt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    injected
  • شکل سوم:

    injected
  • سوم‌شخص مفرد:

    injects
  • وجه وصفی حال:

    injecting

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive C1
تزریق کردن، زدن، اماله کردن، سوزن زدن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- to inject cold water into a hot boiler
- آب سرد را با فشار داخل دیگ بخار کردن
- to inject the patient with penicillin
- پنیسیلین به بیمار زدن
- She was able to inject humor into her long lecture.
- او قادر بود نطق طولانی خود را با مزاح بیامیزد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد inject

  1. verb put in, introduce
    Synonyms: add, drag in, force into, imbue, implant, impregnate, include, infuse, insert, instill, interjaculate, interject, place into, squeeze in, stick in, throw in
    Antonyms: take out
  2. verb introduce into bloodstream by use of a needle
    Synonyms: give a shot, inoculate, jab, mainline, shoot, vaccinate

ارجاع به لغت inject

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «inject» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/inject

لغات نزدیک inject

پیشنهاد بهبود معانی