Instill

ˌɪnˈstɪl ɪnˈstɪl
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    instilled
  • شکل سوم:

    instilled
  • سوم‌شخص مفرد:

    instills
  • وجه وصفی حال:

    instilling

توضیحات

حالت نوشتاری در انگلیسی بریتانیایی instil است.

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive
القا کردن، نهادینه کردن (احساس یا ایده یا اصل- به‌تدریج در ذهن کسی به‌طوری که تأثیر زیادی بر طرز فکر یا رفتار آن شخص بگذارد)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

هوش مصنوعی فست دیکشنری
- He tried to instill the principles of religion into them.
- او کوشید اصول مذهب را به آن‌ها القا کند.
- instiling a love of learning in children
- نهادینه کردن عشق به یادگیری در کودکان
- The professor tried to instill a sense of responsibility in her students.
- استاد سعی کرد حس مسئولیت‌پذیری را به دانشجویانش القا کند.
- She tried to instil a sense of gratitude in her children.
- سعی کرد حس نمک‌شناسی و قدردانی را به فرزندانش القا کند.
verb - transitive
وارد کردن (به‌صورت قطره‌قطره)، چکاندن
- Then instill a few drops of warm olive oil.
- سپس چند قطره روغن زیتون گرم (در آن) بچکانید.
- Instil medication into the infected eye.
- دارو را به‌صورت قطره‌قطره وارد چشم آلوده کنید.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد instill

  1. verb implant, introduce
    Synonyms: brainwash, catechize, diffuse, disseminate, engender, engraft, force in, imbue, impart, impregnate, impress, inculcate, indoctrinate, infiltrate, infix, infuse, inject, inoculate, inseminate, insert, insinuate, inspire, interject, intermix, program, propagandize, put in head, suffuse, transfuse
    Antonyms: dislodge, halt, stop, uproot

ارجاع به لغت instill

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «instill» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/instill

لغات نزدیک instill

پیشنهاد بهبود معانی