گذشتهی ساده:
inseminatedشکل سوم:
inseminatedسومشخص مفرد:
inseminatesوجه وصفی حال:
inseminatingپاشیدن، کاشتن، افشاندن، تلقیح کردن، آبستن کردن، باردار کردن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
to artificially inseminate a cow
گاوی را بهطور مصنوعی آبستن کردن
to inseminate the minds of children with good ideas
افکار کودکان را با اندیشههای نیک بارور کردن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «inseminate» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/inseminate