فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Fecundate

ˈfiːkənˌdeɪt ˈfiːkəndeɪt

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive

بارورکردن، آبستن کردن، گشنیدن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری

The eggs are fecundated together.

تخم‌ها با هم زادمند (یا بارور) می‌شوند.

The flow of different ideas fecundates the atmosphere of the university.

جریان عقاید گوناگون محیط دانشگاه را زادمند می‌کند.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

the fecundation of young people's mind

بارورسازی فکر جوانان

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد fecundate

  1. verb to make fertile
    Synonyms:
    fertilize enrich fertilise pollinize inseminate

ارجاع به لغت fecundate

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «fecundate» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/fecundate

لغات نزدیک fecundate

پیشنهاد بهبود معانی