فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Implant

ɪmˈplænt ɪmˈplænt ɪmˈplænt ɪmˈplɑːnt ɪmˈplɑːnt

گذشته‌ی ساده:

implanted

شکل سوم:

implanted

سوم‌شخص مفرد:

implants

وجه وصفی حال:

implanting

شکل جمع:

implants

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive adverb

کاشت، جای دادن، فرو کردن، کاشتن، القا کردن

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح پیشرفته

مشاهده

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس

A diamond implanted in a gold ring.

الماسی که در انگشتر طلا کار گذاشته شده‌است.

to implant good habits in children

عادت‌های خوب را میان کودکان رواج دادن

نمونه‌جمله‌های بیشتر

He implanted in them the idea that humans are all equal.

او این انگاره را به آن‌ها تلقین کرد که انسان‌ها همه برابرند.

to implant patients with artificial organs

اندام مصنوعی در بدن بیماران کار گذاشتن

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد implant

  1. verb insert
    Synonyms:
    embed fix instill inculcate root

ارجاع به لغت implant

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «implant» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/implant

لغات نزدیک implant

پیشنهاد بهبود معانی