گذشتهی ساده:
implantedشکل سوم:
implantedسومشخص مفرد:
implantsوجه وصفی حال:
implantingشکل جمع:
implantsکاشت، جای دادن، فرو کردن، کاشتن، القا کردن
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح پیشرفته
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
A diamond implanted in a gold ring.
الماسی که در انگشتر طلا کار گذاشته شدهاست.
to implant good habits in children
عادتهای خوب را میان کودکان رواج دادن
He implanted in them the idea that humans are all equal.
او این انگاره را به آنها تلقین کرد که انسانها همه برابرند.
to implant patients with artificial organs
اندام مصنوعی در بدن بیماران کار گذاشتن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «implant» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/implant