فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Inculcate

ˈɪŋkʌlkeɪt ˈɪŋkʌlkeɪt

گذشته‌ی ساده:

inculcated

شکل سوم:

inculcated

سوم‌شخص مفرد:

inculcates

وجه وصفی حال:

inculcating

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive

فرو کردن، جای‌گیر ساختن، تلقین کردن، پا گذاشتن، پایمال کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری

to inculcate in the students a respect for the rights of others

احترام به حقوق دیگران را در فکر دانش‌آموزان پروراندن

They inculcate their children with a suspicion for foreigners.

آنان سوء ظن نسبت به خارجی‌ها را در مغز بچه‌های خود می‌پرورانند.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد inculcate

  1. verb implant, infuse information
    Synonyms:
    teach instruct communicate impart instill plant impress drum into hammer into educate inseminate drill indoctrinate program brainwash shape up work over break down

ارجاع به لغت inculcate

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «inculcate» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/inculcate

لغات نزدیک inculcate

پیشنهاد بهبود معانی