امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Instruct

ɪnˈstrʌkt ɪnˈstrʌkt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    instructed
  • شکل سوم:

    instructed
  • سوم‌شخص مفرد:

    instructs
  • وجه وصفی حال:

    instructing

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive C1
فرمان دادن، دستور دادن، امرونهی کردن، امر کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

هوش مصنوعی فست دیکشنری
- The officer instructed the soldiers to shoot.
- افسر به سربازان دستور داد که تیراندازی کنند.
- We were instructed that today the office is closed.
- به ما دستور دادند که امروز اداره تعطیل است.
- You must do as you are instructed.
- بایستی آن‌طوری که به شما دستور می‌دهند، عمل کنید.
verb - transitive
انگلیسی بریتانیایی حقوق وکیل گرفتن link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی حقوق

مشاهده
- He decided to instruct for courtroom representation.
- او تصمیم گرفت برای حضور در دادگاه وکیل بگیرد.
- You should instruct to represent you in court.
- شما باید برای حضور در دادگاه وکیل بگیرید.
verb - transitive
حقوق آموزاندن، تدریس کردن، اطلاع دادن، آگاهی دادن، رهنمود دادن (از قاضی به هیئت‌منصفه)
- The judge instructed the jury.
- قاضی به هیئت داوران رهنمود داد.
- The judge will instruct the jury on how to interpret the evidence.
- قاضی به هیئت‌منصفه نحوه‌ی تفسیر شواهد را اطلاع می‌دهد.
verb - transitive
آموزاندن، راهنمایی کردن، تعلیم دادن، یاد دادن، آموزش دادن، آموختن، درس دادن، آگاه کردن
- He had a tutor to instruct him in English.
- او معلم خصوصی داشت که به او زبان انگلیسی آموزش می‌داد.
- She instructed music.
- او موسیقی تعلیم می‌داد.
- The senses instruct us of most dangers.
- حواس ما را به اکثر خطرها آگاه می‌کند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد instruct

  1. verb inform, teach
    Synonyms:
    acquaint advise apprise brainwash break in break it to brief clue in coach counsel discipline disclose drill drum into educate engineer enlighten give lessons ground guide keep posted lead lecture level notify pilot reveal school steer tell train tutor update wise up
    Antonyms:
    learn
  1. verb order, command
    Synonyms:
    assign bid charge define direct enjoin prescribe tell warn
    Antonyms:
    ask

لغات هم‌خانواده instruct

  • verb - transitive
    instruct

ارجاع به لغت instruct

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «instruct» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/instruct

لغات نزدیک instruct

پیشنهاد بهبود معانی