با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Counsel

ˈkaʊnsl ˈkaʊnsl
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    counselled
  • شکل سوم:

    counselled
  • سوم‌شخص مفرد:

    counsels
  • وجه وصفی حال:

    counselling
  • شکل جمع:

    counsels

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun C2
مشاورحقوقی، وکیل، اندرز، مشاوره دو نفری، کنکاش، مشورت، تدبیر، رایزنی، نصیحت، توصیه، پند، رهنمود

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

هوش مصنوعی فست دیکشنری
- Their counsel lasted two hours.
- کنکاش آنان دو ساعت طول کشید.
- They did not listen to the counsel of their elders.
- آنان به اندرز بزرگترهای خود گوش فرا ندادند.
- He is a person whose counsel we had already heard.
- او کسی است که رهنمودهایش را قبلاً هم شنیده بودیم.
- You should seek the advice of counsel.
- باید از مشاور(ان) حقوقی رهنمود بخواهی.
- counsel for the defense
- وکیل‌مدافع
- wise counsel
- پند عاقلانه
نمونه‌جمله‌های بیشتر
verb - transitive
پند دادن(به)، توصیه کردن، نظریه دادن، اندرز دادن، نصیحت کردن، سفارش کردن، رایزنی کردن
- He counselled us to keep our cool.
- او به ما سفارش کرد که خونسردی خود را حفظ کنیم.
- Part of his work is to counsel juvenile delinquents.
- بخشی از کار او اندرز دادن به جوانان بزهکار است.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد counsel

  1. noun guidance
    Synonyms: admonition, advice, advisement, caution, consideration, consultation, deliberation, direction, forethought, information, instruction, kibitz, recommendation, steer, suggestion, tip, tip-off, two cents’ worth, warning, word to the wise
  2. noun legal representative
    Synonyms: adviser, advocate, attorney, barrister, bomber, counselor, legal adviser, legal beagle, legal eagle, lip, mouthpiece, patch, shyster, solicitor
  3. verb give advice
    Synonyms: admonish, advise, advocate, caution, charge, confab, direct, enjoin, exhort, give pointer, give two cents, guide, huddle, inform, instruct, keep posted, kibitz, order, prescribe, prompt, put bug in ear, put heads together, put on to, recommend, reprehend, show the ropes, steer, suggest, teach, tip, tip off, tout, urge, warn, wise one up

Collocations

Idioms

  • a counsel of perfection

    اندرزی که خوب است؛ ولی انجامش دشوار یا نشدنی است.

  • keep one's own counsel

    دست خود را رو نکردن، (اندیشه یا نقشه و غیره‌ی خود را) پنهان نگهداشتن

ارجاع به لغت counsel

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «counsel» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/counsel

لغات نزدیک counsel

پیشنهاد بهبود معانی