با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Tell

tel tel
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    told
  • شکل سوم:

    told
  • سوم‌شخص مفرد:

    tells
  • وجه وصفی حال:

    telling

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive verb - intransitive A1
گفتن، بیان کردن، نقل کردن، فاش کردن، شرح دادن، ذکر کردن، اعلام کردن، آگاه کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- Fossils tell much about the past.
- سنگ‌واره‌ها درباره‌ی گذشته اطلاعات فراوان می‌دهند.
- He is only three-he can't tell time.
- سه سال بیشتر ندارد و نمی‌تواند ساعت بخواند.
- The two brothers never told on each other.
- آن دو برادر هرگز علیه همدیگر سخن‌چینی نمی‌کردند.
- Every time he did something wrong his sister would tell on him.
- هرگاه کار بدی می‌کرد، خواهرش او را لو می‌داد.
- One cannot tell the future.
- آینده را نمی‌توان دانست.
- His conscience told him not to do anything wrong.
- وجدان به او ندا داد که هیچ کار خلافی نکند.
- They told us of their plans.
- آنان نقشه‌های خود را به ما اطلاع دادند.
- Her words and smiles told her evident delight in ballet.
- سخنان و لبخندهایش، شیفتگی بارز او را نسبت به رقص باله آشکار می‌کرد.
- Tell me your name.
- نامت را به من بگو.
- to tell a secret
- رازی را افشا کردن
- This story tells about his childhood.
- این داستان کودکی او را شرح می‌دهد.
- Dancers who tell stories through bodily gestures.
- رقصندگانی که با حرکات بدن، داستان بیان می‌کنند.
- This recipe tells how to make salads.
- این دستور آشپزی طرز درست‌کردن سالاد را شرح می‌دهد.
- to tell one's beads
- دانه‌های تسبیح را برشمردن
- Ahmad walked around the city walls and told the towers.
- احمد اطراف دیوارهای شهر را پیمود و برج‌ها را شمرد.
- to tell the truth
- حقیقت را گفتن
- Tell her to wait.
- به او بگو صبر کند.
- to tell a story
- قصه گفتن
- to tell a lie
- دروغ گفتن
- He told us that he was sick.
- به ما گفت که مریض است.
- I told him.
- به او گفتم.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
verb - intransitive
اثر گذاشتن
- efforts that are beginning to tell
- کوشش‌هایی که دارند مؤثر واقع می‌شوند
- The embargo was beginning to tell.
- تحریم اقتصادی داشت اثر می‌گذاشت.
- Recent events were beginning to tell on her nerves.
- رویدادهای اخیر داشت بر اعصاب او اثر می‌کرد.
verb - transitive
فهمیدن، تشخیص دادن
- How can you tell if this painting is a masterpiece?
- از کجا می‌توانی بفهمی که این نقاشی شاهکار است؟
- Can you tell the difference between these two rugs?
- فرق میان این دو قالیچه را تشخیص می‌دهی؟
- A child cannot tell right from wrong.
- بچه فرق میان درست و غلط را نمی‌داند.
noun countable
(در بازی پوکر) چغلی، لو دادن
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد tell

  1. verb communicate
    Synonyms: acquaint, advise, announce, apprise, authorize, bid, break the news, call upon, clue in, command, confess, declare, direct, disclose, divulge, enjoin, explain, express, fill in, give facts, give out, impart, inform, instruct, keep posted, lay open, leak, leave word, let in on, let know, let slip, level, make known, mention, notify, open up, order, proclaim, put before, recite, reel off, report, represent, require, reveal, say, speak, spit it out, state, summon, utter
    Antonyms: listen
  2. verb narrate, describe
    Synonyms: chronicle, depict, express, give an account of, portray, recount, rehearse, relate, report, set forth, speak, state
    Antonyms: listen
  3. verb understand, discern
    Synonyms: ascertain, be sure, clinch, comprehend, deduce, determine, differentiate, discover, discriminate, distinguish, divine, find out, identify, know, know for certain, learn, make out, perceive, recognize, see
    Antonyms: misunderstand
  4. verb carry weight
    Synonyms: count, have effect, have force, make presence felt, make presence known, militate, register, take effect, take its toll, weigh
  5. verb calculate
    Synonyms: compute, count, count one by one, enumerate, number, numerate, reckon, tale, tally
    Antonyms: estimate, figure, guess

Phrasal verbs

  • tell off

    توبیخ کردن، مردود شمردن، مواخذه کردن

    شمردن و کنار گذاشتن

  • tell on

    1- اثر کردن بر (معمولاً اثر منفی)، اثر داشتن 2- لو دادن، چغلی کردن، خبر‌کشی کردن

Collocations

Idioms

  • do tell!

    (امریکا - عامیانه) راستی!، راست می‌گی!

  • i'll tell you what

    (عامیانه) بگذار ببینم، بهتر است که، از من بشنو

  • live to tell the tale

    از خطر جان به در بردن و برای دیگران گزارش دادن

  • tell me another!

    (عامیانه) حرفت را باور نمی‌کنم!، دست از این حرف‌ها بردار!

  • tell tales about somebody

    غیبت کسی را کردن، پشت سر کسی حرف زدن

  • tell that to the marines!

    (عامیانه) حرف‌هایت را باور نمی‌کنم!، کم دروغ بگو!

  • tell the truth and shame the devil

    حتی اگر به‌ضررت تمام می‌شود راست بگو

  • tell the world

    آشکارا به همه اعلام کردن، به جهانیان گفتن

  • there is no telling

    نمی‌توان گفت، نمی‌توان پیش‌بینی کرد

  • to tell (you) the truth

    راستش را بخواهی (بخواهید)، راستی

  • you're telling me!

    (عامیانه) کاملاً موافقم!، نیازی به گفتن ندارد!، خودم بهتر می‌دانم!

ارجاع به لغت tell

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «tell» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/tell

لغات نزدیک tell

پیشنهاد بهبود معانی