با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Tally

ˈtæli ˈtæli
آخرین به‌روزرسانی:

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive verb - intransitive adverb
شمردن، تطبیق کردن، شمارش، شمارشگر

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری
noun verb - transitive verb - intransitive adverb
چوب‌خط، حساب، جای چوب‌خط، برچسب، اتیکت، نظیر، قرین، علامت، نشان، تطبیق کردن، مطابق بودن، با چوب‌خط حساب کردن
- Keep a tally of the amounts you spend.
- حساب مبالغی را که خرج می‌کنی، نگه‌ دار.
- a daily tally of car accidents
- آمار روزانه‌ی حوادث اتومبیل
- One twin child is the tally of the other.
- یک کودک دوقلو عین دیگری است.
- the tally between deeds and words
- یکی بودن کردار و گفتار
- He tallies the election returns as they are reported.
- تا نتیجه‌ی انتخابات گزارش می‌شود، آن را محاسبه و ثبت می‌کند.
- Tally your income for today.
- در آمد امروز خودت را حساب کن.
- to tally up the good and bad points about something
- نکات خوب و بد چیزی را بررسی کردن
- These two lists do not tally.
- این دو فهرست با هم نمی‌خوانند.
- The government's claims did not tally with its actions.
- ادعاهای دولت با اعمال آن جور در نمی‌آمد.
- Her account of what happened tallies with yours.
- شرحی که او از ماوقع می‌دهد با شرح شما تطبیق می‌کند.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد tally

  1. noun count, record
    Synonyms: account, mark, poll, reckoning, running total, score, summation, tab, total
  2. verb add up; count, record
    Synonyms: catalog, compute, enumerate, inventory, itemize, keep score, mark, mark down, number, numerate, reckon, register, sum, tale, tell, total, write down
    Antonyms: subtract

ارجاع به لغت tally

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «tally» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/tally

لغات نزدیک tally

پیشنهاد بهبود معانی