محاسبه
By my reckoning, the project will be completed by next Friday.
طبق محاسبهی من این پروژه تا جمعهی آتی تکمیل خواهد شد.
A precise reckoning of the calories consumed is essential.
محاسبهی دقیق کالری مصرفی ضروری است.
حساب، صورتحساب
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
We paid our reckoning and left.
حساب خود را پرداختیم و رفتیم.
I received the reckoning for my medical expenses
صورتحساب هزینههای پزشکیام به دستم رسید.
تسویهحساب، تصفیهحساب
It was time for the reckoning between two rival gangs.
زمان تسویهحساب بین دو باند رقیب فرارسیده بود.
The business partners met for a reckoning.
شرکای تجاری بهمنظور تصفیهحساب با هم ملاقات کردند.
جمعبندی
His reckoning made it clear that drastic changes were needed.
جمعبندی او بهوضوح نشان داد که نیاز به تغییرات مؤثر وجود دارد.
With a reckoning of the facts, the lawyer delivered a compelling argument.
پس از جمعبندی حقایق، وکیل استدلال قانعکنندهای ایراد کرد.
after the feast comes the reckoning
کسی که خربزه میخورد، باید پای لرز آن هم بنشیند.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «reckoning» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/reckoning