گذشتهی ساده:
tabbedشکل سوم:
tabbedوجه وصفی حال:
tabbingشکل جمع:
tabsزبانه، باریکه (تکهپارچه یا کاغذ کوچکی که به چیزی متصل میشود و معمولاً اطلاعات مربوط به آن چیز روی آن نوشته میشود)
The brand name is on a tab behind the collar of the shirt.
نام سازنده روی زبانهی پارچهای در پشت یقهی پیراهن دیده میشود.
The package had a tab attached to it, indicating the weight and contents.
باریکهای به بسته چسبانده شده بود که وزن و محتویات آن را نشان میداد.
انگلیسی آمریکایی بازکن حلقهای (روی قوطی فلزی)
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
I open the can by pulling the tab.
قوطی را با کشیدن بازکن حلقهای باز میکنم.
She used her finger to pull the tab off the can of soda.
با انگشتش بازکن حلقهای قوطی نوشابه را کشید.
(انگلیسی شمال انگلستان) سیگار
He handed me a pack of tabs and a lighter.
یک بسته سیگار و یک فندک به من داد.
He flicked his tab into the ashtray.
سیگارش را داخل زیرسیگاری انداخت.
ورق (تکهای کاغذ کوچک حاوی داروی الاسدی (لایزرژیک اسید دی اتیل آمید) که در زبان غیرتخصصی به آن اسید میگویند)
She slipped a tab under her tongue.
ورق را زیر زبانش گذاشت.
He always has a tab on him.
همیشه یه ورق با خودش داره.
کامپیوتر برگه (نماد کوچکی روی صفحهی رایانه یا وبسایت که به کاربر امکان میدهد صفحات مختلف را باز کند)
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی کامپیوتر
Please close the tab before opening a new one.
لطفاً پیش از باز کردن برگهی جدید، برگه را ببندید.
The tab at the top of the different sections of the website.
برگه بخشهای مختلف وبسایت را نشان میدهد.
کامپیوتر کلید جدولبندی، تب (روی صفحهکلید)
Press the tab to indent the paragraph.
برای تورفتگی پاراگراف، کلید جدولبندی را فشار دهید.
Use the tab to create a professional look.
از تب برای ایجاد ظاهری حرفهای استفاده کنید.
صورتحساب
Every time we went to a restaurant, my dad picked up the tab.
هر بار که به رستوران میرفتیم، بابام صورتحساب رو پرداخت میکرد.
We split the tab evenly among all five of us to make things fair.
صورتحساب را بهطور مساوی بین هر پنج نفر تقسیم کردیم تا همهچیز منصفانه باشد.
هزینه
One estimate puts the tab at 10 million.
برحسب یکی از تخمینها کل هزینه ده میلیون برآورد میشود.
He's still paying off his medical tabs.
هنوز در حال پرداخت هزینههای پزشکیاش است.
در نظر گرفتن (کسی یا چیزی) (برای موقعیت شغلی یا استفاده و غیره) (معمولاً بهصورت مجهول میآید)
He has been tabbed for the job.
او را برای آن شغل در نظر گرفتهاند.
the 14 million tabbed for school districts
۱۴ میلیونی که برای مناطق آموزشی در نظر گرفته شده است
صفحک (بخش لولاشدهی سطح فرمان پرواز که نقش آن ایجاد توازن و کاهش گشتاور لولا و افزایش نیروی فرمان است)
A damaged tab can affect the aircraft's handling and control.
صفحک آسیبدیده میتواند روی فرمانپذیری و کنترل هواپیما تأثیر بگذارد.
The technician inspected the tab.
کارشناس فنی صفحک را بازرسی کرد.
نظارت دقیق
The police have been keeping tabs on him.
پلیس او را زیر نظر قرار داده است.
Keep tabs on your children when they're playing outside.
وقتی فرزندانتان در خارج از خانه بازی میکنند، روی آنها نظارت دقیق داشته باشید.
کامپیوتر تب (با کوتاه شدن tablet) (رایانک)
I need to buy a new tab.
باید تب جدیدی بخرم.
He carries his tab everywhere he goes.
تبش را هر جا میرود با خودش میبرد.
ورق (با کوتاه شدن tablet)
The pharmacist handed her a tab of pain relief medication.
داروساز یک ورق داروی مسکن به او داد.
The nurse gave him a tab of vitamins to boost his immune system.
پرستار برای تقویت سیستم ایمنی بدنش یک ورق ویتامین به او داد.
زبانهدار کردن
She carefully tabbed the pages of her notebook for easy reference.
او برای ارجاع آسان، صفحات دفترچهی یادداشت خود را با دقت زبانهدار کرد.
Could you please tab the pages?
آیا میتوانید لطفاً صفحات را زبانهدار کنید؟
پاییدن، پیگیری کردن، زیر نظر داشتن
هزینه یا صورتحساب و غیره را پرداختن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «tab» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/tab