فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Tab

tæb tæb

گذشته‌ی ساده:

tabbed

شکل سوم:

tabbed

وجه وصفی حال:

tabbing

شکل جمع:

tabs

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable

زبانه، باریکه (تکه‌پارچه یا کاغذ کوچکی که به چیزی متصل می‌شود و معمولاً اطلاعات مربوط به آن چیز روی آن نوشته می‌شود)

The brand name is on a tab behind the collar of the shirt.

نام سازنده روی زبانه‌ی پارچه‌ای در پشت یقه‌ی پیراهن دیده می‌شود.

The package had a tab attached to it, indicating the weight and contents.

باریکه‌ای به بسته چسبانده شده بود که وزن و محتویات آن را نشان می‌داد.

noun countable

انگلیسی آمریکایی بازکن حلقه‌ای (روی قوطی فلزی)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس

I open the can by pulling the tab.

قوطی را با کشیدن بازکن حلقه‌ای باز می‌کنم.

She used her finger to pull the tab off the can of soda.

با انگشتش بازکن حلقه‌ای قوطی نوشابه را کشید.

noun countable

(انگلیسی شمال انگلستان) سیگار

He handed me a pack of tabs and a lighter.

یک بسته سیگار و یک فندک به من داد.

He flicked his tab into the ashtray.

سیگارش را داخل زیرسیگاری انداخت.

noun countable informal

ورق (تکه‌ای کاغذ کوچک حاوی داروی ال‌اس‌دی (لایزرژیک اسید دی اتیل آمید) که در زبان غیرتخصصی به آن اسید می‌گویند)

She slipped a tab under her tongue.

ورق را زیر زبانش گذاشت.

He always has a tab on him.

همیشه یه ورق با خودش داره.

noun countable

کامپیوتر برگه (نماد کوچکی روی صفحه‌ی رایانه یا وب‌سایت که به کاربر امکان می‌دهد صفحات مختلف را باز کند)

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کامپیوتر

مشاهده

Please close the tab before opening a new one.

لطفاً پیش از باز کردن برگه‌ی جدید، برگه را ببندید.

The tab at the top of the different sections of the website.

برگه بخش‌های مختلف وب‌سایت را نشان می‌دهد.

noun countable

کامپیوتر کلید جدول‌بندی، تب (روی صفحه‌کلید)

Press the tab to indent the paragraph.

برای تورفتگی پاراگراف، کلید جدول‌بندی را فشار دهید.

Use the tab to create a professional look.

از تب برای ایجاد ظاهری حرفه‌ای استفاده کنید.

noun countable informal

صورت‌حساب

Every time we went to a restaurant, my dad picked up the tab.

هر بار که به رستوران می‌رفتیم، بابام صورت‌حساب رو پرداخت می‌کرد.

We split the tab evenly among all five of us to make things fair.

صورت‌حساب را به‌طور مساوی بین هر پنج نفر تقسیم کردیم تا همه‌چیز منصفانه باشد.

noun

هزینه

One estimate puts the tab at 10 million.

برحسب یکی از تخمین‌ها کل هزینه ده میلیون برآورد می‌شود.

He's still paying off his medical tabs.

هنوز در حال پرداخت هزینه‌های پزشکی‌اش است.

verb - transitive

در نظر گرفتن (کسی یا چیزی) (برای موقعیت شغلی یا استفاده و غیره) (معمولاً به‌صورت مجهول می‌آید)

He has been tabbed for the job.

او را برای آن شغل در نظر گرفته‌اند.

the 14 million tabbed for school districts

۱۴ میلیونی که برای مناطق آموزشی در نظر گرفته شده است

noun countable

صفحک (بخش لولاشده‌ی سطح فرمان پرواز که نقش آن ایجاد توازن و کاهش گشتاور لولا و افزایش نیروی فرمان است)

A damaged tab can affect the aircraft's handling and control.

صفحک آسیب‌دیده می‌تواند روی فرمان‌پذیری و کنترل هواپیما تأثیر بگذارد.

The technician inspected the tab.

کارشناس فنی صفحک را بازرسی کرد.

noun

نظارت دقیق

The police have been keeping tabs on him.

پلیس او را زیر نظر قرار داده است.

Keep tabs on your children when they're playing outside.

وقتی فرزندانتان در خارج از خانه بازی می‌کنند، روی آن‌ها نظارت دقیق داشته باشید.

noun countable

کامپیوتر تب (با کوتاه شدن tablet) (رایانک)

I need to buy a new tab.

باید تب جدیدی بخرم.

He carries his tab everywhere he goes.

تبش را هر جا می‌رود با خودش می‌برد.

noun countable

ورق (با کوتاه شدن tablet)

The pharmacist handed her a tab of pain relief medication.

داروساز یک ورق داروی مسکن به او داد.

The nurse gave him a tab of vitamins to boost his immune system.

پرستار برای تقویت سیستم ایمنی بدنش یک ورق ویتامین به او داد.

verb - transitive

زبانه‌دار کردن

She carefully tabbed the pages of her notebook for easy reference.

او برای ارجاع آسان، صفحات دفترچه‌ی یادداشت خود را با دقت زبانه‌دار کرد.

Could you please tab the pages?

آیا می‌توانید لطفاً صفحات را زبانه‌دار کنید؟

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد tab

  1. noun ticket, label
    Synonyms:
    tag label sticker slip marker flag clip strip bookmark holder logo loop flap stop
  1. noun bill for service
    Synonyms:
    charge cost price rate account bill check statement invoice score tariff price tag

Idioms

keep tabs on

پاییدن، پیگیری کردن، زیر نظر داشتن

pick up the tab

هزینه یا صورتحساب و غیره را پرداختن

ارجاع به لغت tab

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «tab» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/tab

لغات نزدیک tab

پیشنهاد بهبود معانی