با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Tab

tæb tæb
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    tabbed
  • شکل سوم:

    tabbed
  • وجه وصفی حال:

    tabbing
  • شکل جمع:

    tabs

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable
زبانه، باریکه (تکه‌پارچه یا کاغذ کوچکی که به چیزی متصل می‌شود و معمولاً اطلاعات مربوط به آن چیز روی آن نوشته می‌شود)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- The brand name is on a tab behind the collar of the shirt.
- نام سازنده روی زبانه‌ی پارچه‌ای در پشت یقه‌ی پیراهن دیده می‌شود.
- The package had a tab attached to it, indicating the weight and contents.
- باریکه‌ای به بسته چسبانده شده بود که وزن و محتویات آن را نشان می‌داد.
noun countable
انگلیسی آمریکایی بازکن حلقه‌ای (روی قوطی فلزی)
- I open the can by pulling the tab.
- قوطی را با کشیدن بازکن حلقه‌ای باز می‌کنم.
- She used her finger to pull the tab off the can of soda.
- با انگشتش بازکن حلقه‌ای قوطی نوشابه را کشید.
noun countable
(انگلیسی شمال انگلستان) سیگار
- He handed me a pack of tabs and a lighter.
- یک بسته سیگار و یک فندک به من داد.
- He flicked his tab into the ashtray.
- سیگارش را داخل زیرسیگاری انداخت.
noun countable informal
ورق (تکه‌ای کاغذ کوچک حاوی داروی ال‌اس‌دی (لایزرژیک اسید دی اتیل آمید) که در زبان غیرتخصصی به آن اسید می‌گویند)
- She slipped a tab under her tongue.
- ورق را زیر زبانش گذاشت.
- He always has a tab on him.
- همیشه یه ورق با خودش داره.
noun countable
کامپیوتر برگه (نماد کوچکی روی صفحه‌ی رایانه یا وب‌سایت که به کاربر امکان می‌دهد صفحات مختلف را باز کند)
- Please close the tab before opening a new one.
- لطفاً پیش از باز کردن برگه‌ی جدید، برگه را ببندید.
- The tab at the top of the different sections of the website.
- برگه بخش‌های مختلف وب‌سایت را نشان می‌دهد.
noun countable
کامپیوتر کلید جدول‌بندی، تب (روی صفحه‌کلید)
- Press the tab to indent the paragraph.
- برای تورفتگی پاراگراف، کلید جدول‌بندی را فشار دهید.
- Use the tab to create a professional look.
- از تب برای ایجاد ظاهری حرفه‌ای استفاده کنید.
noun countable informal
صورت‌حساب
- Every time we went to a restaurant, my dad picked up the tab.
- هر بار که به رستوران می‌رفتیم، بابام صورت‌حساب رو پرداخت می‌کرد.
- We split the tab evenly among all five of us to make things fair.
- صورت‌حساب را به‌طور مساوی بین هر پنج نفر تقسیم کردیم تا همه‌چیز منصفانه باشد.
noun
هزینه
- One estimate puts the tab at 10 million.
- برحسب یکی از تخمین‌ها کل هزینه ده میلیون برآورد می‌شود.
- He's still paying off his medical tabs.
- هنوز در حال پرداخت هزینه‌های پزشکی‌اش است.
verb - transitive
در نظر گرفتن (کسی یا چیزی) (برای موقعیت شغلی یا استفاده و غیره) (معمولاً به‌صورت مجهول می‌آید)
- He has been tabbed for the job.
- او را برای آن شغل در نظر گرفته‌اند.
- the 14 million tabbed for school districts
- ۱۴ میلیونی که برای مناطق آموزشی در نظر گرفته شده است
noun countable
صفحک (بخش لولاشده‌ی سطح فرمان پرواز که نقش آن ایجاد توازن و کاهش گشتاور لولا و افزایش نیروی فرمان است)
- A damaged tab can affect the aircraft's handling and control.
- صفحک آسیب‌دیده می‌تواند روی فرمان‌پذیری و کنترل هواپیما تأثیر بگذارد.
- The technician inspected the tab.
- کارشناس فنی صفحک را بازرسی کرد.
noun
نظارت دقیق
- The police have been keeping tabs on him.
- پلیس او را زیر نظر قرار داده است.
- Keep tabs on your children when they're playing outside.
- وقتی فرزندانتان در خارج از خانه بازی می‌کنند، روی آن‌ها نظارت دقیق داشته باشید.
noun countable
کامپیوتر تب (با کوتاه شدن tablet) (رایانک)
- I need to buy a new tab.
- باید تب جدیدی بخرم.
- He carries his tab everywhere he goes.
- تبش را هر جا می‌رود با خودش می‌برد.
noun countable
ورق (با کوتاه شدن tablet)
- The pharmacist handed her a tab of pain relief medication.
- داروساز یک ورق داروی مسکن به او داد.
- The nurse gave him a tab of vitamins to boost his immune system.
- پرستار برای تقویت سیستم ایمنی بدنش یک ورق ویتامین به او داد.
verb - transitive
زبانه‌دار کردن
- She carefully tabbed the pages of her notebook for easy reference.
- او برای ارجاع آسان، صفحات دفترچه‌ی یادداشت خود را با دقت زبانه‌دار کرد.
- Could you please tab the pages?
- آیا می‌توانید لطفاً صفحات را زبانه‌دار کنید؟
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد tab

  1. noun ticket, label
    Synonyms: bookmark, clip, flag, flap, holder, logo, loop, marker, slip, sticker, stop, strip, tag
  2. noun bill for service
    Synonyms: account, charge, check, cost, invoice, price, price tag, rate, reckoning, score, statement, tariff

Idioms

  • keep tabs on

    پاییدن، پیگیری کردن، زیر نظر داشتن

  • pick up the tab

    هزینه یا صورتحساب و غیره را پرداختن

ارجاع به لغت tab

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «tab» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/tab

لغات نزدیک tab

پیشنهاد بهبود معانی