Rate

reɪt reɪt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    rated
  • شکل سوم:

    rated
  • سوم‌شخص مفرد:

    rates
  • وجه وصفی حال:

    rating
  • شکل جمع:

    rates

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B2
نرخ، میزان، سرعت، آهنگ

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری
- to drive at a moderate rate
- به سرعت متوسط رانندگی کردن
- the annual death rate
- میزان مرگ و میر سالیانه
- the rate of pay per month
- میزان پرداخت در ماه
- rate of exchange
- نرخ ارز
- insurance rate
- نرخ بیمه
- the rate of speed per hour
- میزان سرعت در ساعت
- interest rate
- نرخ بهره
- At the rate you are working you will never finish this book.
- با این سرعتی که کار می‌کنی، هرگز این کتاب را تمام نخواهی کرد.
- the rate of economic growth
- آهنگ رشد اقتصادی
نمونه‌جمله‌های بیشتر
noun countable
درجه، رتبه
- a first-rate teacher
- یک معلم درجه یک
noun countable
ارزیابی، ارزشیابی، بها
noun countable
روش، طرز، منوال
- At this rate, we will have to declare bankruptcy.
- اگر این وضع پیش برود مجبور خواهیم شد اعلام ورشکستگی بکنیم.
verb - transitive
تلقی کردن، به حساب آوردن
- Do you rate Ahmad as one of your friends?
- آیا احمد را در زمره‌ی دوستان خود به حساب می‌آوری؟
- They are rated among the best wrestlers.
- آن‌ها در زمره‌ی بهترین کشتی‌گیران محسوب می‌شوند.
verb - transitive verb - intransitive
استحقاق داشتن، لایق بودن
- to rate a promotion
- استحقاق ترفیع داشتن
verb - transitive verb - intransitive
تشر زدن، توپیدن، توبیخ کردن، سرزنش کردن
verb - transitive
برآورد کردن، شمردن، ارزیابی کردن، سنجیدن
- Jobs are rated according to pay.
- شغل‌ها را برحسب حقوق رده‌بندی می‌کنند.
- Students were asked to rate their teachers.
- از شاگردان خواسته شد که معلمهای خود را ارزیابی کنند.
- What do you rate his income at?
- درآمد او را چقدر برآورد می‌کنی؟
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد rate

  1. noun ratio, proportion
    Synonyms: amount, comparison, degree, estimate, percentage, progression, quota, relation, relationship, relative, scale, standard, weight
    Antonyms: whole
  2. noun fee charged for service, privilege, goods
    Synonyms: allowance, charge, cost, dues, duty, estimate, figure, hire, price, price tag, quotation, tab, tariff, tax, toll, valuation
  3. noun speed, pace
    Synonyms: clip, dash, flow, gait, gallop, hop, measure, motion, movement, pace, spurt, tempo, time, tread, velocity
  4. verb judge, classify
    Synonyms: adjudge, admire, appraise, apprise, assay, assess, button down, calculate, class, consider, count, deem, determine, esteem, estimate, evaluate, fix, grade, guess at, measure, peg, pigeonhole, price, put away, put down as, put down for, rank, reckon, redline, regard, relate to standard, respect, score, set at, size up, stand in with, survey, tab, tag, take one’s measure, think highly of, typecast, valuate, value, weigh
  5. verb be entitled to
    Synonyms: be accepted, be favorite, be welcome, be worthy, deserve, earn, merit, prosper, succeed, triumph
    Antonyms: disqualify

Collocations

  • at any rate

    1- درهرصورت، درهرحال، هرطوری‌که شده 2- لااقل، دست کم

Idioms

  • at a rate of knots

    (انگلیس) تند، سریع

    (انگلیس - عامیانه) بسیار سریع، مثل برق

  • at this rate

    با این حساب، با این رویه، با این وضعیت، با این شرایط، با این روند، با این وجود، بر این روال، بدین طریق، اگر وضع این چنین باشد، در این صورت

لغات هم‌خانواده rate

ارجاع به لغت rate

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «rate» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/rate

لغات نزدیک rate

پیشنهاد بهبود معانی