با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Respect

rɪˈspekt rɪˈspekt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    respected
  • شکل سوم:

    respected
  • سوم‌شخص مفرد:

    respects
  • وجه وصفی حال:

    respecting
  • شکل جمع:

    respects

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B1
رابطه، نسبت، رجوع، لحاظ

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- with respect to your other question, I must say that ...
- درباره‌ی پرسش دیگر شما باید بگویم که ...
- Anyone can vote without respect to race or religion.
- همه می‌توانند از هر نژاد یا مذهبی که باشند، رأی بدهند.
- with respect to this problem
- در رابطه با این مسئله
- right in every respect
- از هر لحاظ درست
- This artist is outstanding from many respects.
- این هنرمند از چند نظر برجسته است.
noun uncountable
احترام، بزرگداشت
- respect for the law
- رعایت قانون (احترام به قانون)
- We stood up as a sign of respect.
- به نشان احترام از جا برخاستیم.
- These children have no respect for their elders.
- این بچه‌ها برای بزرگ‌ترهایشان احترام قائل نیستند.
- John has the respect of his colleagues.
- جان مورد احترام همکارانش است.
- Show respect for your parents.
- نسبت به والدین خود احترام بگذار.
- to have respect for the feelings of others
- رعایت احساسات دیگران را کردن
نمونه‌جمله‌های بیشتر
verb - transitive
احترام گذاشتن، محترم داشتن، بزرگ داشتن
- I respect your frankness.
- به رک بودن شما احترام می‌گذارم.
- She is highly respected at the university.
- در دانشگاه خیلی برایش احترام قائلند.
- We must respect the environment.
- باید برای محیط زیست احترام قائل باشیم.
- to respect others' privacy
- ملاحظه‌ی آسایش دیگران را کردن
verb - transitive
وابستگی داشتن، دخل داشتن، ربط داشتن
- The treaty respects the commerce between our countries.
- معاهده مربوط به بازرگانی بین کشورهای ما است.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد respect

  1. noun admiration given by others
    Synonyms: account, adoration, appreciation, approbation, awe, consideration, courtesy, deference, dignity, esteem, estimation, favor, fear, homage, honor, obeisance, ovation, recognition, regard, repute, reverence, testimonial, tribute, veneration, worship
    Antonyms: disdain, dishonor, disrespect
  2. noun way, sense
    Synonyms: aspect, bearing, character, connection, detail, facet, feature, matter, particular, point, reference, regard, relation
  3. verb admire; obey
    Synonyms: abide by, adhere to, adore, appreciate, attend, be awed by, be kind to, comply with, defer to, esteem, follow, have good opinion of, have high opinion, heed, honor, look up to, note, notice, observe of, pay attention, recognize, regard, revere, reverence, set store by, show consideration, show courtesy, spare, take into account, think highly of, uphold, value, venerate
    Antonyms: condemn, disobey, disrespect, scorn

Collocations

Idioms

  • with (all due) respect

    اگر گستاخی نباشد، محترما، با کمال احترام، با تمام احترامی که برای شما قائلم

لغات هم‌خانواده respect

ارجاع به لغت respect

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «respect» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/respect

لغات نزدیک respect

پیشنهاد بهبود معانی