با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Disobey

ˌdɪsə- / / ˌdɪsoʊ- ˌdɪsəˈbeɪ / / ˌdɪsəʊ-
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    disobeyed
  • شکل سوم:

    disobeyed
  • سوم‌شخص مفرد:

    disobeys
  • وجه وصفی حال:

    disobeying

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adverb
نافرمانی کردن، سرپیچی کردن، اطاعت نکردن، نقص کردن، شکستن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- He was arrested for having disobeyed his superior officer's orders.
- به‌ دلیل سرپیچی از دستورات افسر مافوق خود بازداشت شد.
- to disobey one's conscience
- از وجدان خود پیروی نکردن
- a driver who disobeys traffic regulations
- راننده‌ای که مقررات رانندگی را رعایت نمی‌کند (زیر پا می‌گذارد)
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد disobey

  1. verb disregard rules; refuse to conform
    Synonyms: balk, be remiss, break rules, contravene, counteract, dare, decline, defy, desert, differ, disagree, evade, flout, fly in face of, go counter to, ignore, infringe, insurrect, misbehave, mutiny, neglect, not heed, not listen, not mind, object, overstep, pay no attention to, rebel, recalcitrate, resist, revolt, revolution, revolutionize, riot, rise in arms, run riot, set aside, shirk, strike, take law into own hands, transgress, violate, withstand
    Antonyms: conform, go along, obey, oblige, regard, submit

ارجاع به لغت disobey

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «disobey» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۶ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/disobey

لغات نزدیک disobey

پیشنهاد بهبود معانی