گذشتهی ساده:
disobeyedشکل سوم:
disobeyedسومشخص مفرد:
disobeysوجه وصفی حال:
disobeyingنافرمانی کردن، سرپیچی کردن، اطاعت نکردن، نقص کردن، شکستن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
He was arrested for having disobeyed his superior officer's orders.
به دلیل سرپیچی از دستورات افسر مافوق خود بازداشت شد.
to disobey one's conscience
از وجدان خود پیروی نکردن
a driver who disobeys traffic regulations
رانندهای که مقررات رانندگی را رعایت نمیکند (زیر پا میگذارد)
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «disobey» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/disobey